♥ یاد تو ♥
♥ یاد تو ♥
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

پس از جدایی(قسمت پایانی)

اون شبی که از هیجان خوابم نبردو همش داشتم به حرفای قشنگش ،به شیرین زبونیاش،به قولایی که بهم داده بود ، به اینکه هیچوقت تنهام نمیزاره و تا همیشه باهام میمونه...

به جعبه ای که روی میز بود نگاه کردم، دستمو دراز کردم و جعبه رو برداشتم ،نگینش میدرخشید و خیلی خیلی زیبا بود اما زیباییش در برابر اون عزیزی که دلم و سال ها دزدیده هیچ بود! دقیقا همون حلقه ای بود که همیشه تو رویاهاش تصور می‌کرد ؛ درجعبه رو به آرومی بستم و به خودم یه آفرین گفتم چون بلاخره بعد از سه سال کار کردن تونسته بودم اون انگشتری رو که لایقشه رو واسش بخرم !

داشتم با خودم فکر میکردم که چطور باید بهش اون پیشنهادو بدم که کم کم چشمام سنگین شد و به خواب عمیقی فرو رفتم...

صبح خیلی زود از خواب بیدار شدم ،دوش گرفتم ، کت و شلوار مشکی ام رو که به سلیقه خودش خریده بودم رو پوشیدم، ادکلن مردونم رو که میدونستم بوش رو خیلی دوست داره به خودم زدم و حسابی خوشتیپ کردم ؛ جعبه رو برداشتم و یه بار دیگه نگاهش کردم و اونو داخل جیبم گذاشتم ...موقع بیرون رفتم از خونه گوشی موبایلو از جیبم بیرون آوردم باخودم گفتم حتما الان منتظر خبر منه که آماده بشه باهاش تماس گرفتم اما تلفنش رو جواب نداد با خودم گفتم تا برم دسته گل هایی رو که سفارش دادم و بگیرم خودش بهم زنگ میزنه...

سوار ماشین شدم و شروع به حرکت کردم و بلاخره به گل فروشی رسیدم دسته گلی که از رز سفید و قرمز تشکیل شده بود از روی میز برداشتم ،میدونستم که عاشقش میشه! یه بار دیگه تلفن همراهمو از داخل جیبم بیرون آوردم و بهش زنگ زدم اما بازم جواب نداد....

سوار ماشین شدم و تا آخرین توان پامو روی پدال گاز فشردم... پشت چراغ قرمز بودم که چند لحظه به فکر فرو رفتم که باصدای پیامکی که از طرف زندگیم فرستاده شد لبخندی زدم و پیام رو باز کردم:(عشقم! واقعا معذرت می‌خوام امروز حالم اصلا خوب نیست ؛ قرارمون باشه برای یه روز دیگه!)

با دیدن پیامش لبخند از روی لبام محو شد به گوشی موبایلم خیره شده بودم که باشنیدن صدای بوق ماشین های پشت سرم به خودم اومدم و شروع به حرکت کردم طولی نکشید که ماشین رو کنار خیابون پارک کردم گوشیو از روی صندلی برداشتم و بهش پیام دادم:( چرا حالت بده دورت بگردم؟! اتفاقی افتاده.... باشه مشکلی نیست قرارمون باشه برای یه روز دیگه ! دوستت دارم.) سرمو آروم روی فرمون گذاشتم ،نفس عمیقی کشیدم و سرمو بالا آوردم ، زوجی که دست همدیگرو با عشق گرفته بودن رو از پشت سرشون تماشا می‌کردم که یهو گوشی دختر از دستش افتاد خواستم از ماشین پیاده شم که خودش برگشت ...

خدای من! چی دارم میبینم؟ دختری که بهم قول داده بود منو هیچ وقت تنها نمیزاره! همونی که بهم گفته بود اونقدر عاشقمه که چشماش کسیو جز من نمی‌بینه...!

تولید محتوا : آژانس طراحی بلوگراف

تولید محتواداستانداستانکپس از جدایییادتو
قدرت ذهنی خلاق ، تمامی داستان ها برگرفته از واقعیته که با ذهنیت خلاق تلفیق و در نهایت این نوشته ها به شما عرضه میشود
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید