♥ یاد تو ♥
♥ یاد تو ♥
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

پس از جدایی

سوار ماشین شد، بوی عطر زنونش فضای ماشینو پر کرده بود،با چشمای خاکستریش به چشمام خیره شد ....سلاااام عشقمم! سرشو به سمت صورتم آورد که بی توجه بهش پامو روی پدال گاز گذاشتم و شروع به حرکت کردم ... ترسیده بود ،دستش رو به داشبورت ماشین گرفت ، چند لحظه ای سکوت کرد و باز شروع به صحبت کرد :( خب دورت بگردم، قراره منو کجا ببری؟! اومممممم! بزار حدس بزنم ... همون رستوران ایتالیایی معروف؟! می‌دونی که من اونجارو خیلی دوست دارم ،خیلی وقته که باهم به اونجا نرفتیم ...

صداش آزارم میداد ،اخمامو درهم کشیدم و سرعت ماشینو تا آخرین توان زیاد کردم ؛ محکم به صندلی ماشین چسبید و گفت:( یواش برو قربونت برم ! مثل اینکه یادت رفته قراره یه عمر درکنار هم زندگی کنیم) و شروع به ریز خندیدن کرد ...

بدون توجه بهش از آینه جلو پشت سرمو زیر نظر گرفتم و تو یه موقعیت مناسب ماشینو به سمت راست منحرف کردم ،باید از شهر خارج میشدم .

باز صدای اعصاب خورد کنش به گوشم رسید :( گفتی میخوای منو به یه جایی ببری ! میشه بگی قراره کجاااا ب... با فریادی که کشیدم ادامه حرفش رو قورت دادو وحشت زده نگاهم کرد !

میریم ته جهنمممممم! د ببر صداتو !
لباش میلرزید اما دیگه جرأت به زبون آوردن کلمه ای رو نداشت...
بلاخره رسیدیم...گوشه ای از اون زمین بی آب و علف که بیشتر شبیه بیابون بود پارک کردم ،نگاهم به روبرو بود

_پیاده شو...
+چرا اینجا؟! مگه نمی‌خواستی باهام صحبت کنی؟!
_بسه ! گفتم پیاده شو... همه چی تموم شده
+ چی تموم شده...؟!

شروع به خندیدن کرد داری باهام شوخی میکنی؟ دوربین مخفیه؟..... با صدای بلند فریاد کشیدم .... خفهههههه شووووو! بسه دیگه!... فک منقبض شدمو محکم تر روی هم فشار دادم دستامو مشت کردم و چند بار با عصبانیت روی فرمون کوبیدم تموم عصبانیم رو توی چشمام ریختم و بهش زل زدم: گفتم همه چی تموم شده گمشو برو از ماشینم بیرون ! گمشووو!

با گریه داد زد : ( آخه چرا؟! مگه به من نگفتی عاشقتم؟! مگه قول ندادی تا آخرش باهام بمونی؟ یعنی تو این مدت منو به بازی گرفتی ؟

لبخند ریزی زدم و گفتم:( آرههههه! تو برام مثل یه اسباب بازی بودی) شروع به قهقهمه کردم و بلند تر داد زدم تو اولین و آخرین قربانی این موضوع نیستی! من عاشق اینکارمممم که خورد شدن قلب و غرورتونو ببینم ، احساساتتونو به آتیش بکشم ومجبورتون کنم که جلوم زانو بزنید و التماسم کنید که ترکتون نکنم... هه! آشغالای بی ارزش!

از ماشین پیادش کردم با صدای بلند جیغ میکشید:( نهههههه! نههه! منو تنها نزااار ! ترکم نکن. ) بدون توجه به حرفاش حرکت کردم از آینه ،عقب رو نگاه میکردم، تو دلم به حال اون دختر می‌خندیدم

لبخند زدم و هر لحظه لبخندم پررنگ تر شد وکم کم تبدیل به قهقهه شد! ولی مثل همیشه آروم آروم صدای خندم کم شد و حتی اثری ازش روی لبام باقی نموند!

به جاده خیره شدم ،صدایی تو گوشم می‌پیچید ،صدای خنده های یه دختر؛ یاد اون شب کذایی افتادم ، اون شبی که....

تولید محتوا : آژانس طراحی بلوگراف

داستانداستانکپس از جداییعطر زنانهیادتو
قدرت ذهنی خلاق ، تمامی داستان ها برگرفته از واقعیته که با ذهنیت خلاق تلفیق و در نهایت این نوشته ها به شما عرضه میشود
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید