"روزگاری است سخت بی فریاد"
رفتنت باز کار دستم داد
رفتم از دوری تو بنویسم
دشمن خانگی مجال نداد
"روزگاری است سخت بی فریاد"
من همان نردبان دیروزم
حال امروز من تماشایی است
هیزمم کرده اند و می سوزم
"روزگاری است سخت بی فریاد"
من همان خاک آسمان گردم
وسعتم کشتگاه دوزخ هاست
من امیر قبیله ی دردم
"روزگاری است سخت بی فریاد"
از تن من گناه می ریزد
بگذاریدم اعتراف کنم
شهوت من به چاه می ریزد
روزگاری است بی تو بی بنیاد
رفتنت باز کار دستم داد
رفتم از دوری تو بنویسم
هق هق گریه ام مجال نداد
گریه کردم ولی به آرامی
گریه درد مرا علاج نکرد
هیچ دستی و هیچ آغوشی
با جنون من ازدواج نکرد
گریه کردم ولی به آرامی
آسمان لای هق هقم گم شد
ننگ این باغ باغبان را کشت
سیب من دست خورد مردم شد....
وطن من تو بودی و هیهات
وطنم خاک دشمنم شده است
غیرتم کشت از این که نا اهلی
متعرض به میهنم شده است
وطن من تو بودی و هیهات
وطنم خاک دشمنم شده است
چه کنم غیرت نداشته را
اجنبی صاحب زنم شده است
با توام ای پلنگ بی چنگال
دست از سرزمین من بردار
وطن من تن مقدس اوست
سرزمین مرا به من بسپار
سرزمین مرا به من بسپار
سفله ها را چه با خداوندی؟!
دودمان مرا به باد نده
تپه ها را چه با دماوندی؟!
نازنین یار! نازنین دلدار!
بی تو راهی به هیچ جایی نیست
زندگی بی تو سخت می گذرد
که به هفت آسمان خدایی نیست
نازنین یار! نازنین دلدار!
من و تو بازهم بد آوردیم
بال بال کبوترانه زدیم
بین مشتی کلاغ گل کردیم
نازنین یار! نازنین دلدار!
می توانی به گریه بنشینی
شرح یک مرگ نابهنگام است
زندگی نیست این که می بینی
سرنوشت من و تو هم این بود
پرسه در کوچه های بی عابر
مرگ دریک خرابه ی بی عشق
زندگی در جهان بی شاعر
سرنوشت من و تو هم این بود
گریه پای دروغ تکراری
من تعهد به دیگری دارم
تو تعلق به دیگری داری
خسته از روزهای بی آغوش
خسته از روزهای بی یارم
با قلم قدرت نوشتن نیست
حال و روز مزخرفی دارم
کاش این ناسروده های سیاه
آخرین انتحار من باشد
کاش این یاوه های بی سر وته
شعر سنگ مزار من باشد
"روزگاری است سخت بی فریاد"
می روم از تو دست بردارم
سگ مردن بدان شرف دارد
زندگی کردنی که من دارم
علی اکبر یاغی تبار