

نمیخواستم جوجه بگیرم هرچقدر هم مریم اصرار میکرد میگفتم نه اما وقتی فروشنده گفت تکی نمیفروشد دیگر نشد که نخرید.
انگار تقدیر، این دو تکه زندگیِ جیکجیککن را به ما تحمیل میکرد.
در کشمکشِ نجات دادن دو جانِ کوچک یا رونق بخشیدن به یک کسب و کار پست، اولی را انتخاب کردم شاید از سر ترحمی نفهم، شاید از سر بیکاری.
گفتم بگذار باشد تمرین مسئولیت پذیری میکنم تمرین مادری حتی زل زدم به آن صورتهای بیمعنای صورتی. همه یک شکل بودند. اما یکی از آنها جیکجیکش بلندتر بود فریادی مداوم، اعتراضی گنگ همان را نشان دادم. ولی دستم پیش نرفت. انگار آن جثهی نرم، تکهای از خودم بود که برنداشتنش آسان نبود. به فروشنده گفتم: "اینو میخوام."
اول دست گذاشت روی یکی دیگر گفتم نه آن یکی و شیدا را نشانش دادم.
شیدا اسمی است که روی جوجه گذاشتم، فروشنده شیدا را گذاشت توی پلاستیک و من دستم گرفتم.
مریم ولی دلش نیامد کوروش را توی پلاستیک بیندازد و تمام طول راه توی دست نگهش داشت.
جیک جیک جیک جیک و تا برسیم خوابگاه نگاه متعجب و تمسخر آمیز و بازیگوش و تیکه انداختن های رهگذر ها را نادیده گرفتن.
از وقتی رسیدیم شیدا همش توی بغلم بود جای گرم و نرم و موسیقی و محبت برایش بی کلام گذاشتم نوازش کردم لالایی خواندم.
به چشم های سیاه و خالیاش خیره شدن و به خودخواهی ام فکر کردن. در آن موجودِ بیپناه، تمام ارزشها و هدفهای پوچ زندگیام را جستن و چیزی نیافتن.
شیدا به جوجه ی مریم نوک میزد و سرشان باهم دعوایمان میشد مریم میگفت از بچه دفاع نکنم و من راه شیدا را سد میکردم که سمت جوجه ی او نرود و میگفتم : اونا جنبه ندارن مامانی نرو پیششون.
و مواظب که نرود مواظب که هر چیزی را نخورد
مواظب که هر جایی بلند جیک جیک نکند که سرپرست به خوابگاه جوجه آوردنمان گیر ندهد.
مواظب که نور کافی بخورد به اندازه ی کافی بخوابد
که غذای گربه نشود.
مواظب که دنبال هر کسی نیوفتد مواظب که زیر دست و پا له نشوند که وقتی هم اتاقی ها برش میدارند بی قیدانه و صرفاً برای عکاسی نباشد.
کارتن آوردن آب و دانه دهانش گذاشتن تخت خواب درست کردن از هوش مصنوعی و گوگل و عمو و خانم آشپز و هر کسی درباره ی غذایش پرسیدن، برایش تخم مرغ آبپز کردن
صبوری و ناراحت نشدن از اینکه روی دست و لباس و تختم دستشویی میکند و فراموشی خواب و غذای خودم.
و فهمیدن اینکه واقعاً مادر حساسی میشوم و از آنها که طاقت شنیدن بد بچه ی شان را ندارند
حتی شنیدن اینکه شیدا چون زیاد جیک جیک میکند بیش فعال است یا اینکه زیاد غذا میخورد و پر خور است و یا از همه بدتر اینکه وقتی بزرگ شود کبابش کنیم.
و فهمیدن این نکته که من به عنوان یک مادر قلق بچه ام را بهتر میدانم و توجه به اینکه نباید گشنه است غذا بهش بده ی دیگران و قضاوت درباره ی بی رحمی من باعث شود با زیاد غذا دادن بچه ام را به کشتن دهم.
و به قاعده ی مادری نوپا نگرانی های ساده انگارانه داشتن اینکه چایی میخورد یا نه اینکه سوپ دوست دارد یا نه فهمیدن اینکه کیک و خرما باعث اسهال میشود و دویدن و دویدن برای اینکه دنبالم بیوفتد و غذایش هضم شود.
یاد حرف او و نقل قولش از هیوم افتادن که از منظر جهان هستی، حیات یک انسان، اهمیت بیشتری از حیات یک صدف نداره.
و فکر کردن به اینکه نگهداری از یک جوجه، دقیقاً مثل عاشق شدن است. هر چه قدر هم محافظت کنی، یک روز میمیرد تمام میشود.
فهمیدن اینکه مریم مادر جالبتری نسبت به من است چون میگوید بچه باید بیوفتد زمین تا یاد بگیرد یا اجازه میدهد کوروش هر چیزی را بخورد و یا اینکه از الان آهنگی که وقتی میمیرد روی عکس هایش میگذارد را پیدا کرده.
هر چند که مراقب تر است و نصف شب ها بیدار میشود زنده بودنشان را چک کند.


