ویرگول
ورودثبت نام
یلدای روشن🤍
یلدای روشن🤍یلدام،عاشق لطافت شکوفه های گیلاس و نرمی کاهی کتاب و زیبایی مسحور کننده ی ابر ها☁️یه آدم معمولی که در تکاپوی بهتر شدنه✨
یلدای روشن🤍
یلدای روشن🤍
خواندن ۳ دقیقه·۳ روز پیش

نجات آخرین نُت

نگهبانِ گورستان ماشین ها بودم، جایی سرد و سوزناک.

با بادهایی چنان تند که آدم حس میکرد هر لحظه ممکن است سر از تنش جدا شود.

هر شب میان اسکلت‌های فلزی راه میرفتم، به نابودی‌ِ شان که شبیه نابودی زندگی ام بود خیره نگاه می‌کردم و همین که به ماشین تازه‌ واردی می‌رسیدم، خم میشدم. تا پیش از آنکه ماشین راهی دستگاه پرس شود، دکمه ی "ایجکت" ضبط‌صوت را فشار دهم تا نوار کاستش را بردارم.

کار همیشگی ام بود، به نظرم هر کسی توی دنیا به یک چیزِ به‌ظاهر بی‌خود عشق می‌ورزد؛ که به نظر خودش بیخود نیست.

من هم عاشق "نجات" بودم.

نجات آدم ها، نجات انسانیت، مهربانی، احترام.

ولی گاهی زور آدم به نجات چیزهای بزرگ نمی‌رسد، آن وقت ها هم زور من به نجات چیزهای بزرگ نمی‌رسید و برای همین به نجات نوار کاست های پر از خاطره اکتفا میکردم.

توی ماشین‌های تصادفی، پر بود از دفترچه‌های خاطرات، گل‌های پژمرده، نارنگی بی مزه ی نیم خورده، پفک های باز نشده، بلیت‌های سینما و...اما من با هیچ‌کدام کاری نداشتم!

من آخرین آهنگی را نجات می‌دادم که هر مرحوم یا مرحومه، پیش از مرگ گوش داده بود. وسواسم این بود: می‌خواستم بدانم آن فرشته‌های زمین‌گیر، درست پیش از آنکه نقش بر زمین شوند، چه سرودی در گوش داشتند. بعد، تئاتری از خیال می‌ساختم: آن مُرده ی بالقوّه، درست در لحظه‌ی پخش آهنگ، به چه فکر می‌کرده؟ چه کسی را تصور می‌کرده چه حسی داشته.

و اینگونه، با بازسازی آخرین تخیلات مرده ها، آرام می‌گرفتم.

در دنیایی که موسیقی بی‌کلام حرفی برای گفتن با اکثریت ندارد، بعید بود صاحب تویوتای هایلوکس، دلش با نغمه‌های "بوچلی" و "بتهوون" طنین‌انداز شده باشد.

پس تعجبی نداشت که گنجینهٔ من، به آهنگ‌های شهلای من حبیب، هایده، گوگوش، معین، داریوش و شجریان ختم شود.

اشکال آهنگ‌های باکلام، این است که خواننده واژه‌ها را آن‌قدر عمیق بر زبان می‌ریزد که گویی از اعماق وجود تو حرف می‌زند. و آدم ناخودآگاه، در ژرفای ترانه گم می‌شود و فراموش می‌کند که زندگی اش، آن‌قدرها هم بد و تراژدیک نیست.

بر این اساس وقتی کاستِ مرحومین را توی ضبط می گذاشتم و داریوش می خواند: ” غیر گریه مگه کاری میشه کرد؟!” ، حدس می‌زدم که مرحوم احتمالاً تمامِ غم‌هایِ دنیا جلوی چشمانش آمده بوده و نمی دانسته که غیر از گریه می‌شود خیلی کارها کرد، مثلاً می شود تا لحظهٔ دیگر مُرد.

یا وقتی میخواند : ” نبودنت مرگ منه راهی این سفر نشو”

فکر میکردم : مرگ، همیشه در برخوردِ دو ماشین نیست. گاهی در فاصله‌ی بین دو دست است؛ در سکوتی که بین دو نگاه می‌افتد، گاهی در جدایی است.

و وقتی هایده میخواند : ” دلم گمشده پیداش می‌کنم من” می‌فهمیدم که مرگ در اوج جستجو به سراغ مُرده آمده.

در اوج جست و جو چه غم‌انگیز پیش از آنکه پیدایش کند و از احوالش خبر بگیرد.

اگر ما هم در اوج چیزی برویم چه در اوج چیزی جز عشق؟ در این دنیا، حداقل، مادرمان می داند که ما کی آمدیم ولی هیچکس نمی داند که ما کی می رویم و چون خیام می‌گوید : “ بازآمدنت نیست، چورفتی، رفتی“، بهتر است حواس آدم به موسیقیِ زندگیش باشد؛ اینکه چه ریتمی دارد؛ اینکه چه فراز و فرودی دارد؛ اینکه آیا صدای موسیقی زندگی‌مان چنان بلند است که گوش دیگران را کر می‌کند و یا چنان بی‌رمق که کسی آهنگِ وجودمان را اصلاً نمی شنود! اینکه نمی دانیم چقدر از کاستِ موسیقی عمرمان باقی مانده است؛ اینکه شاید انتهایِ موسیقی‌مان باشد و یا اینکه کسی نمی‌داند؛ شاید ناگهان وسط آهنگ، نوار پاره شود!

خیاممرگدنده عقب با اتو ابزارموسیقیماشین
۳۱
۴
یلدای روشن🤍
یلدای روشن🤍
یلدام،عاشق لطافت شکوفه های گیلاس و نرمی کاهی کتاب و زیبایی مسحور کننده ی ابر ها☁️یه آدم معمولی که در تکاپوی بهتر شدنه✨
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید