تقریبا همه ما دوست داریم که در کار، تحصیل و سایر جنبههای زندگی خود، بهترین عملکرد ممکن را داشته باشیم و نقشهایی که پذیرفتیم را بهخوبی ایفا کنیم. اما گاهی معیارهایی که برای «خوب بودن» خود در نظر میگیریم بسیار انعطافناپذیر و دور از واقعیت است و درنتیجه تلاش ما برای رسیدن به موفقیت موردنظرمان بینتیجه میماند.
تله معیارهای سختگیرانه باعث میشود که ما «هیچوقت از هیچچیز راضی نباشیم» و همیشه به فکر یک برنامهریزی دقیق برای مرحله بعدی زندگی باشیم. در این تله همیشه احساس میکنیم کاری هست که باید انجام دهیم و هنوز انجام ندادهایم.
افرادی که در این تله گرفتار میشوند اهداف جاهطلبانهای برای خود انتخاب میکنند و زمانی هم که به آنها نزدیک میشوند، بدون اینکه موفقیتی احساس کنند، هدف تازهای برمیگزینند و تلاش خود را برای رسیدن به هدف جدید از سر میگیرند.
مشکل اصلی افراد درگیر این تله صرفا کمال طلبی آنها نیست. آنها ارزشمندی خود را در رسیدن به اهدافی میبینند که شاید حتی رسیدن به آنها، با توجه به محدودیتهای زندگی واقعی، ممکن نباشد. این افراد بااینکه همیشه در یک تلاش بیپایان برای رسیدن به موفقیت گرفتار شدهاند اما هیچوقت به مقصد نخواهند رسید چراکه برای آنها نتیجه و پایان معنایی ندارد و تنها زمانی از خودشان راضیاند که درحال تلاش و کار کردن برای رسیدن به هدفی باشند.
خانوادههایی که سختگیری بیشازحد دارند و کودکان خود را بهصورت مشروط دوست دارند، فرزند خود را در این تله گرفتار میکنند. بسیاری از والدین برای آینده فرزند خود بلندپروازی میکنند و میخواهند آرزوهای ناکام خود را در زندگی آنها برآورده کنند؛ بنابراین بدون در نظر گرفتن ظرفیت و خواسته خود کودک از او میخواهند بهترین باشد. آن هم نه در زمینهای که خود کودک به آن علاقه دارد بلکه آنچه والدین از او انتظار دارند. این والدین تنها زمانی که کودک در مسیر آرزوها و اهداف آنها قدم برمیدارد به او عشق و محبت خود را ابراز میکنند.
انتقاد مداوم از کودکان نیز دلیل دیگری برای درگیری در این تله است. وقتی کودکان یاد میگیرند با خط کش پدر و مادر همهچیز را اندازهگیری کنند و تنها کارهایی را انجام دهند که ازنظر والدینشان، «خوب» است، بهتدریج به این نتیجه میرسند که یا باید عالی باشند یا بد و «بهاندازه کافی خوب بودن» معنای خود را از دست میدهد. این کودکان در بزرگسالی و در غیاب والدینشان هم نمیتوانند پا از این مرزها بیرون بگذارند و دائما درگیر راضی نگهداشتن والد درونی خود هستند.
در برخی مواقع حتی دادن نوازشهای کلامی اختصاصی نیز کودکان را مستعد این تله میکند؛ برای مثال پدر و مادری که عادت دارند به فرزند خود با گفتن «باهوش» نوازش دهند ولی با کوچکترین اشتباهی از جانب کودک، هوش او را زیر سوال میبرند. این دست از رفتارها باعث میشود کودک درگیر یک سری اجبار و وسواسهای فکری درباره اشتباه نکردن و درنتیجه باهوش ماندن شود تا والدینش از او رضایت داشته باشند.
بااینکه خانواده مهمترین دلیل ایجاد این تله محسوب میشود اما نمیتوان نقش رسانه، مدرسه، گروه همسالان و بهطورکلی جامعه را نادیده گرفت. هرچند این افراد به دنبال جلب رضایت دیگران نیستند و تنها برای ارضای میل درونی خود برای «خوب» بودن تلاش میکنند اما جامعه میتواند به رفتارها و درنتیجه شخصیت ما شکل دهد. یکی از مهمترین ابزارهای جامعه برای ایجاد تله معیارهای سختگیرانه، تعیین نقشهای جنسیتی است. بسیاری از رفتارهای ما در بستر این نقشها شکل میگیرد و خواهناخواه تلاش میکنیم تا در مسیر تایید این نقشها قدم برداریم.
رسانهها نیز نقش پررنگی در تعیین بایدونبایدهای اجتماعی دارند. در رسانهها زیبایی و جذابیتهای ظاهری و جسمانی تعریف میشود که همیشه مطابق با واقعیت نیست اما والدین یا حتی خود کودکان این تصاویر رسانهای را معیاری برای جذابیتها و توانمندیهای خود قرار میدهند و وقتی به آنها دست پیدا نمیکنند دچار ناکامی، اضطراب و افسردگی میشوند.
افرادی که درگیر این تله هستند، فشار روانی بسیار زیادی را تحمل میکنند که درنهایت باعث فرسودگی روانی، افسردگی و اضطراب آنها میشود. این اضطراب تمام جنبههای زندگی فرد را دربر میگیرد و مانع از تجربه احساس لذت و تفریح در زندگی وی میشود.
اطرافیان این افراد نیز از دیدن تلاش مداوم آنها دچار سرخوردگی و کمبود میکنند؛ چراکه آنها بدون اینکه متوجه باشند فرد چه فشاری را تحمل میکند، تنها دستاوردها و موفقیتهای وی را میبینند. همچنین خود فرد نیز به خاطر معیارهای سختگیرانهاش از دیگران توقعات بالایی دارد که معمولا به ناامیدی منجر میشود.
این افراد پس از موفقیت در هر مرحله از زندگی خود بهجای اینکه زمانی را برای موفقیت و استراحت صرف کنند، به فکر مراحل بعدی زندگی هستند. برای همین بااینکه در تمام عمر به دنبال احساس رضایت از خود هستند، اما هیچگاه به این رضایت دست پیدا نمیکنند و لحظات لذتبخش زندگی را از دست میدهند.
کسانی که در این تله گرفتار میشوند، درواقع ارتباط خود را با جسم، احساسات، هیجانات و روان خود از دست میدهند؛ چراکه فرصتی برای فکر کردن و مراقبت از خود ندارند. همین موضوع باعث شده تا بسیاری از افرادی که درگیر این طرحواره هستند، دچار اختلالات خوردن بهخصوص پرخوری عصبی نیز شوند.
«بولیمیا» یک اختلال خوردن عصبی است که به دلیل فشار و استرس زیاد ایجاد میشود. این اختلال با خوردن مقدار زیادی غذا و تنقلات شروع میشود؛ سپس فرد به خاطر عذاب وجدان ناشی از خوردن حجم غذای زیاد و ترس از چاق شدن، اقدام به پاکسازی میکند. پاکسازی شامل اقداماتی مثل بالا آوردن غذا و استفراغ عمدی، ورزشهای سنگین افراطی یا مصرف داروهای ملین و دیورتیک (ادرارآور) است.
بسیاری از افراد که دست به پاکسازی میزنند، درگیر معیارهای سختگیرانه راجع به اندام و وزن خود هستند. همچنین فشارهای روانی و اضطرابی که این افراد درگیر آن هستند نیز باعث تمایل بیشتر آنها به مصرف غذا و خوراکیهای آرامشبخش که کالری زیادی هم دارند، میشود.
افراد با معیارهای سختگیرانه بهشدت نیاز دارند تا اتفاقات اطراف خود را تحت کنترل خود داشته باشند تا بتوانند نتیجه بهتری به دست بیاورند و تبدیل به «بهترین» خود شوند. اما این امر، امکانپذیر نیست. از همین رو آنها به دنبال چیزی میگردند که بتوانند تحت کنترل خود دربیاورند و بهاینترتیب تا حدی این نیاز خود را ارضا کنند. یکی از معدود گزینههایی که این افراد در اختیار دارند، بدن خودشان است؛ بنابراین این افراد حجم زیادی از کالری وارد بدن خود میکنند و به اختیار خود آن را از بدن خود خارج میکنند.
برخلاف تصور عمومی پاکسازی موجب کاهش وزن این افراد نمیشود بلکه تنها وزن آنها را ثابت نگه میدارد و در عوض آسیبهای جسمانی و روانی بیشماری برای آنها به همراه دارد. همین عدم کاهش وزن، باعث میشود آنها به این کار ادامه دهند و حتی در هنگامیکه به مقدار کافی و موردنیاز بدن، غذا میخورند نیز پاکسازی میکنند.
دسته دیگری از این افراد برعکس عمل میکنند و هنگام تجربه هیجانات منفی یا اضطراب بهصورت عصبی و افراطی، غذای کمی مصرف میکنند و پس از صرف غذا دست به پاکسازی میزنند. اختلال آنورکسیا نیز مانند بولیمیا به دلیل نیاز به کنترل کردن اوضاع به وجود میآید. این افراد بهشدت در مقابل غذا خوردن مقاومت میکنند و حتی در صورت گرسنگی شدید نیز حاضر نیستند غذا بخورند. معمولا افرادی که به آنورکسیا مبتلا میشوند از کمبود شدید ویتامین و مواد مغذی موردنیاز بدن رنج میبرند اما حتی این مسئله نیز باعث نمیشود تا آنها دست از کنترل افراطی وزن و کالری واردشده به بدنشان بردارند.
کودکانی که از طرف پدر و مادرشان بهصورت مداوم مورد انتقاد و سرزنش قرار میگیرند، بیشتر احتمال دارد که درگیر این اختلالات خوردن در نوجوانی و بزرگسالی شوند؛ مخصوصا اگر این انتقادات درباره وضعیت ظاهری و جسمانی آنها باشد.
البته بیشتر افرادی که به پرخوری یا کم خوری عصبی خفیفتر دچار میشوند، دچار نقص عملکرد اجتماعی یا شغلی نمیشوند؛ درنتیجه این موضوع از اطرافیان آنها پنهان میماند و به تصویر اجتماعی این افراد خدشهای وارد نمیشود. بااینحال موضوع حائز اهمیت آسیبی است که این افراد به بدن و روان خود وارد میکنند تا به معیارهای دستنیافتنی ذهنی خود برسند.
تله معیارهای انعطافناپذیر یکی از طرحوارههای اصلی زندگی برخی از افراد است که لذت تجربه موفقیت، شادی و استراحت کردن را از آنها میگیرد. در روان این افراد یک بمب ساعتی از اضطراب وجود دارد که با کوچکترین ناکامی و عدم موفقیت فعال میشود؛ به همین دلیل لحظهای آسایش و فراغت از کار و فعالیت بر آنها حرام است. این دسته از افراد از اینکه برای مدتی هیچ کاری جز استراحت و خوشگذرانی انجام ندهند عذاب وجدان میگیرند و احساس بیارزشی میکنند و این فکر که عمر و زمان خود را هدر دادند، همواره در گوشه ذهن آنهاست. عموما تصور میشود که این تله تنها بر کیفیت و رضایت از زندگی افراد تاثیر میگذارد اما پیامدهای اضطراب و افسردگی همراه این تله، سلامت جسمانی افراد را نیز به خطر میاندازد و ممکن است آنها را به سمت پرخوری یا کم خوری عصبی سوق دهد. برای از بین بردن آثار رفتاری این طرحواره باید اولازهمه این طرحواره را در روان خود شناسایی کنیم؛ سپس با کمک یک متخصص و صرف زمان، به کنترل این تله از ریشه و حذف آثار جانبی آن در زندگی روزمره خود بپردازیم.