یاردآ
یاردآ
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

پاکت سیگار

دنبال پاکت سیگارم می‌گشتم. پاکت رو برداشتم ی برگه نوت سبز رنگ افتاد رو زمین. سبز، رنگ تو... رنگی که تو به زندگی‌م می‌دادی. باعث می‌شدی فکر کنم من هم زنده‌ام. الان خاکستری‌م، تن‌م رو حس نمی‌کنم. روح هم ندارم... یک‌سال و چند ماه‌ه که توی کمام و همه ازم قطع امید کردن. خم شدم و کاغذ برداشتم، از هیجان این‌که قراره چشم‌هام چی ببین و مبادا یاد تو بیفتم ضربان قلبم رو روی پوستم احساس می‌کردم. تردید داشتم اما تو می‌دونی که منِ کله خراب ته هر مسیری که به تو ختم بشه رو چشم بسته میام. گور بابای منطق، دلم پر پر نشه فقط... چشامو بستم. هر چی هوا توی اتاق بود و وارد ریه‌هام کردم و اول کاغذ بعد هم چشامو باز کردم. ی نمره تلفن بود! شناختم‌ش. شماره‌ی تلفن تو... خودم‌و زدم به نشناختن و چیزی که چشمام می‌دید رو وارد گوشی‌م کردم بعد هم ی اسلحه گرفتم سمت قلبم و ازش خواستم اشهدش رو بخونه... دونه دونه آپ ها رو باز کردم و بستم و عکساتو دیدم. صفحه‌ی چشام تار شد. مثه برق و باد همه چی‌و پاک سازی کردم و گوشی‌و کردم و انداختم چند متر اونور تر... دلم طاقت نیاورد، انگار ی بیمار روانی‌ سادیسم دار بودم که از عذاب دادن خودش خوشش میاد. این بار اما می‌دونستم پشت اون نوشته قراره با چی رو به رو شم و مطمئن بودم به تو ختم می شه پس با صلابت قدم برداشتم... تا لود شدن هر کدوم از عکسا چند بار با ملک الموت دیدار کردم و برای گرفتن جون‌م ناز اومد و نگرفت و الان این‌جام. این‌جام با ی قلب مچاله شده‌ی دل‌تنگ که فقط با بغل تو، صدای تو، چشای تو، تو. تو آروم می‌شه... یادم‌ه ی شب برات نوشتم بخشیدمت تا توی رستاخیز چشمم به چشم سیاه‌‌ت نگیره و دوباره دل بدم و عاشق‌ت شم که اصلا حوصله شو ندارم. انگار یادم رفته بود قیامت من چشای تو و آتیش جهنمم از من دزدن‌شون‌ه و من با این حساب وسط آتیش جهنمم!... یادم رفته بود سیاهی‌ِ چشات سیاهی‌ِ بخت من‌ه و با هم گره خوردن... یادم رفته بود چشای تو فقط دوتا چشم‌های خودت نیستن و پنجره‌های دید من رو به تموم قشنگی های جهان هم هستن... یادم رفته بود هنوزم قوت سر پا ایستادن زانو های نیمه جونمی... کاش این‌جا بودی و فاصله نبود، کاش می‌تونستم بیام و بهت بگم چقدر دلم برات تنگ شده عزیز ترینم!
حیف، حیف که تو دوری من هم دورم و فاصله به هردومون از هر کدوم مون نزدیک تره... حیف که حاضر نیستی از حاشیه‌ی امن‌ت بیرون بیای! حیف که دنیا ما رو برای هم زیادی دید.
حالا چند ساعتی گذشته و من زانو به بغل این گوشه‌ی دنیا توی تاریکی با پاک خالی سیگارم خلوت کردم و با دلتنگ شدن برای تو می‌جنگم... تو حال‌ت چطوره عزیزم؟
نبودن‌ت شبیه نبودن، نبود.

فاطمه زهرا صالحی -


آتیش جهنممسبز رنگدنیاپاکتکاغذ
آدمی‌زاد، مدفون شده در دل کلمات.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید