yara Asadi🌻
yara Asadi🌻
خواندن ۳ دقیقه·۱۴ روز پیش

یک کلیک تا نجات

با طوفانی از گرد و غبار و به صدا درآمدن فریادهای سراسیمه‌ی راننده‌ها، یارا با کلافگی از ماشین پیاده شد. چشمای قرمز وفشرده‌شده‌ش، دلشوره‌ای به‌اندازه‌ی اقیانوس داشت. قرعه‌ی فاجعه این بود که قبض پارکنیگ را فراموش کرده بود پرداخت کند، سیستمپرداخت آنلاین هم به هیچ عنوان جواب نمی‌داد. چه‌کار باید می‌کرد؟

ماشینش، با تایرهایی که ظاهرا نیم متر از جای اصلیشان فاصله داشت و برای ایستادن اگر در ماشین را باز میکرد و با پا به زمینمیکشید زودتر به نتیجه میرسید.

در همین لحظه، چشمانش افتاد به یه پیر مردی که چرخش دندان مصنوعی هاش در دهان مشخص بود؛ نگاهش کرد، با لبخندی از سرشوخی گفت: "چی شده؟ مشکل پرداخت داری؟" یارا با ناامیدی گفت: "بله، فراموش کردم قبض را پرداخت کنم، سامانه پرداخت همجواب نمیدهد." پیرمرد با یه حرکت سریع گوشیش رو درآورد و با اشاره به صفحه‌نمایش گفت: "حالا اینجا نگاه کن! سامانه‌ی جدید'پیمان'، یه راه حل خوب برای این مواقع, فقط یه کلیک و همه چیز مرتب میشه.

یارا در حالی که هنوز شک داشت، گوشی رو گرفت و وارد سامانه شد. یه حساب کاربری ساخت، مشخصات را وارد کرد و با یک لمسساده پرداخت رو انجام داد. همون لحظه، پیام تایید اومد: "پرداخت موفق بود." و سیستم پارکینگ باز شد.

با خوشحالی نگاه کرد و گفت: "شما چطور با این سامانه آشنا شدید؟" در جوابش خندید و گفت: "من خودم همیشه با 'پیمان' کارمی‌کنم، هم ساده‌تره، هم سریع‌تر." یارا در ذهنش فکر میکرد، معجزه بود! یا پیرمردی با یک تلفن همراه ساده!؟ بخودش امد و با لبخندگفت: "ممنون از کمک‌‌ شما، دیگه نگران پرداخت‌ها نیستم."

ماشینش بالاخره آزاد شد و با شجاعت به جلو حرکت کرد. یه ذهن آشفته‌ی بی‌پایان تبدیل به یه

مسیر صاف و روشن شده بود. با لبخند بر لب و احساس آسودگی که به احساساتش نفوذ کرده بود، به سمت ماشینش رفت. وقتی سوارشد، هنوز شگفت‌زده بود که چطور یک نفر می‌تواند با دانشی ساده و یک سامانه، زندگی را آسان‌تر کند. در دلش، یک حس قدردانیعمیق وجود داشت.

در طول مسیر، به فکر پیرمرد و "پیمان" بود. او می‌دانست که اگر این سامانه به این خوبی عمل می‌کند، احتمالاً امکانات دیگری همخواهد داشت که می‌تواند در زندگی روزمره به او کمک کند.

هنگامی که به خانه رسید، سریعاً گوشی‌اش را بیرون آورد و شروع به جستجوی اطلاعات بیشتر درباره "پیمان" کرد. ظاهراً این سامانهعلاوه بر پرداخت عوارض پارکینگ، امکاناتی نظیر پرداخت قبوض آب و برق، خرید اینترنتی و حتی برنامه‌ریزی مالی داشت. یارا از اینکهبه چنین ابزاری دسترسی پیدا کرده بود، خوشحال بود و احساس می‌کرد که در دنیای پرشتاب امروز، یک قدم به جلو برداشته است.

چند روز بعد، یارا تصمیم گرفت که در یک گردهم‌آیی دوستانه درباره تجربه‌اش با "پیمان" صحبت کند. او به دوستانش گفت: "واقعا هرکسی باید این سامانه رو امتحان کند. به من کمک کرد تا از یک بحران بزرگ نجات پیدا کنم و حالا تمام پرداخت‌های خودم را راحت‌ترانجام می‌دم."

دوستانش با تعجب گوش می‌دادند و برخی از آنها حتی تصمیم گرفتند فوراً پیمان را سرچ کنند. او حس می‌کرد که به نوعی یک سفیربرای این فناوری مدرن تبدیل شده است. دیگر نگران پرداخت‌ها و مشکلات مالی‌اش نبود. حالا با استفاده از "پیمان"، به راحتیمی‌توانست به کارهای روزمره‌اش رسیدگی کند.

اینگونه بود که یک روز ناامیدکننده به تجربه‌ای مثبت تبدیل شد و یاد گرفت که در هر چالش، ممکن است راه حلی نوین و فوق‌العاده وجودداشته باشد. با لبخندی بر لب، به این فکر کرد که چگونه یک اشتباه می‌تواند به یک فرصت جدید برای یادگیری و رشد تبدیل شود.

#پرداخت_مستقیم_پیمان

حساب کاربریخرید اینترنتیپرداخت مستقیمپیمانپرداخت_مستقیم_پیمان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید