با لبخندی محو ، کیف را روی کانتر گذاشته و نامه در دستم را باز میکنم...
و باز هم بدون هیچ سلام و مقدمه ای!
-میدونی؟ دلم میخواد یه روز دستتو بگیرم ببرم توی
یه خیابون شلوغ...
یهو بذارم دنبالت ،
توئم بترسی و د فرار....
منم همونطور که میدوئم داد بزنم:
+دددزددد، دددزددد!
مردم همه هاج و واج نگاهمون کنن و حتی چندنفر بیفتن دنبالت که بگیرنت...
بعد تو یهو بهت زده وایسی ببینی چه خبره!
من بهت برسم و محکم بغلت کنم...
کنار گوشت بگم:
+دیدی گرفتمت؟
بعد با صدای بلند رو به آدمایی که دورمون جمع شدن بگم:
-این دختره دزده...
خیلیم نامرده!
یه بار اومد هوش و حواسمو دزدید...
یه بار صبرمو دزدید...
یه بارم که داشت دین و ایمونمو میدزدید...
بعدشم ک خیالش تخت شد تو چنگشم
دلمو دزدید!
بنظرتون چه مجازاتی براش در نظر بگیرم؟
و بعد یه خل و چل توهمی که مث خودم همیشه تو فضاس بگه:
-حبس تا ابد تو همینجایی ک الان هست!
+مخلص شوما...
یه دیوونه ردی بیش فعال کوووودک که
فی الحال ناجور در خماریِ اولیا مخدره است!
پی نوشت: نظرت راجب چهارشنبه ،
خیابون انقلاب به قصد حقیقت بخشیدن
به توهم این هفته بنده چیست؟
نویسنده: یاسمین فتحی (#Lakposht)
-کودکانهدیوانهاتشدم!- -رمان_جدید!-