دو روزی بود ک من و پدرم در خانه تنها بودیم و وقت برای صحبت کردن در مورد سیاست اجتماع آینده کار و تحصیل داشتیم چون مادرم اصلا حوصله گوش دادن به هیچ کدوم از این حرف ها را ندارد.
همانطور ک من با پدرم درد و دل میکردم او هم ناگهان تصمیم گرفت حرف دلش را بزند و با ترس و لرزی گفت من حاضر هستم تمام خرج و مخارج تحصیلت را بدهم تا بری و در کشوری دیگر پزشکی بخوانی من هم میتوانم بسیار کمکت کنم تمام مهارت ها و تجاربم را در اختیارت بگذارم و تو کسی بشوی ک واقعا در کارت مهارت داشته باشی نه مثل این پزشک هایی ک هیچ شم پزشکی ای ندارند و فقط بلدند مردم را ببندند به قرص و آزمایش :))
بسیار شوکه شدم!
در حالی ک میدانستم این آرزوی بسیاری از افرادی است ک سال های زیادی پشت کنکور تجربی مانده اند و تنها راه رسیدن به ارزویشان تحصیل در خارج است ، واقعا عصبانی شده بودم و کمی داد و فریاد کردم و نارضایتی خودم رو نشون دادم و پدرم هم گفت باشد من ک نمیخواهم تو را عصبانی کنم!فقط میدانی دلم نمیخواهد چند سال آینده ببینم ک فلان فامیل دارد در روسیه یا حتی جای دیگه ای به عنوان پزشک کار میکند و تو حیران و سرگردانی!!
دوست داشتم دوباره عصبانی شوم! ولی این دفعه چون پا روی نقطه ضعفم گذاشته بود نفس راحتی کشیدم و خیلی مقتدرانه و با غرور جوابش را دادم
میدانی پدر من هم نمیدانم 2سال یا 4 سال دیگر چ اتفاقی برایم می افتد نمیدانم آن شغل ابرومندانه ای ک هم سطح یک پزشک(از نظر تو) باشد را پیدا میکنم یا ن نمیدانم چ اتفاقی در زندگی عم می افتد ولی من منم! من نمیتوانم ریسک این را بپذیرم ک مثل فلان فامیل خروار خروار پول از خانواده عم بگیرم و تو هم مجبور باشی تمام هفته کار کنی و بعد هم مطمئن نباشم ک اصلا بتوانم از پس درس خواندنش بر بیایم جایی بتوانم استخدام بشوم یا ن.
و خوب همه ی این ها با فرض این بود ک یک ذره ته دلم واقعا با پیشنهادش موافق بودم و فکر میکردم کار درستی است.
ما 50 نفری ک تصمیم گرفتیم رشته ریاضی برویم هر روز باید در مقابل جمله هایی مثل "کار نیست" جواب پس میدادیم به خانواده مان به جامعه به حرف های مردم به مدرسه به همه و همه کس..
نمیدانم کی میشود ولی حتما یک روز به پدرم ثابت میکنم راهی ک رفتم شاید اون چیزی ک تو میخواستی نشد ولی منو همیشه خوشحال و راضی و موتیویتد :)) نگه میداره مگر نمیخواستی همیشه خوشحال باشم و از زندگی عم لذت ببرم؟!!