میخواهم درباره دوست صمیمیام احمد که برای سالهایی طولانی با او همخانه بودم صحبت کنم. او که از همان دوران دانشجویی و زندگی در خوابگاه وسواس و به شدت شکاک بود، تئوریهای عجیبی درباره روزمرگیهایش میساخت و سعی میکرد آنها را با استدلالهایی محکم و شمرده برای همه به اثبات برساند. چند روز اخیر او را دیدم و با هم درباره تکنولوژی و نحوهای که دارد زندگیهامان را زیر و رو میکند صحبت کردیم. موضوع فینتک و روشهای پرداخت که مطرح شد به پرداخت_مستقیم_پیمان اشاره کرد. با لحنی رسمی که گویی پس از آن طوفانی از استدلال انتظارم را میکشید پرسید: میدانستی که از این طریق میتوانی به سادگی قبوضت را پرداخت کنی و دردسر پیچیدگیهای پرداخت را دیگر نکشی؟ سرم را به نشانه خیر تکان دادم. میدانستم که نباید به میان حرفش بپرم و باید اجازه بدهم که صحبتهایش را تمام کند. پس از چند ثانیه مکث ادامه داد: برای من مهم نیست که پرداخت آسان باشد یا سخت. صبر کن؛ شاید هم مهم است. من ترجیح میدهم که به تکنولوژی در معنای خاص و عام آن بدبین باشم. اصلا من ترجیح میدهم که وضعیت پرداختهایم پیچیده باشد. به کسی چه ربطی دارد؟ چرا من باید به روشهای جدید تن بدهم؟ تا کی باید مداوم پشت سر هم به تکنولوژیهای جدید عادت کنم و خود را با آنها وفق دهم؟ چقدر آزاردهنده است که هر روز یک داستان جدید و یک ابزار جدید را سر هم میکنند و از ما میخواهند که آنها را بپذیریم. مگر اراده نداریم؟ چرا قدرت انتخاب را از ما سلب کردهاند؟
در این لحظه بدون این که متوجه شوم که حرفش هنوز تمام نشده به میان سخنش پریدم و گفتم که حالا آن قدر هم چیز بدی نیست. بد است که سادهتر و راحتتر زندگی کنیم؟ میدانی آدمهای گذشته چقدر دوست میداشتند که در عصر ما زندگی کنند و متحمل سختیهای دوران خود نمیشدند؟
احمد درحالی که نشانههایی از تحقیر، تمسخر و تعجب همزمان در چهرهاش نقش بسته بودند به تندی جواب داد: تو چه از آدمهای گذشته میدانی؟ من که میگویم آنها از ما خوشبختتر بودند. اتفاقا جهان آنها سادهتر از ما بود. چون با یکی دو دکمه میتوانی به سادگی هرکاری را انجام بدهی یعنی زندگیات بهتر از زندگی آدمهای گذشته است؟ واقعا شرمآور است. بعد از این همه سال هنوز هیچچیز را یاد نگرفتهای.
من هم که کمی بهم برخورده بود به ناراحتی نگاهم را از او برگرداندم و سعی کردم که دیگر چیزی نگویم. احمد بلافاصله متوجه ناراحتیام شد و لحنش را تغییر داد و به آرامی بابت لحن تندش عذرخواهی کرد. اما بلافاصله بر استدلال قبلی خود تاکید کرد و گفت: میدانی به چه فکر میکنم؟ بار قبل که با پرداخت آنلاین پیمان سعی کردم قبضهایم را پرداخت کنم احساس بدی داشتم. من هنوز عادت دارم که با روشهای کمی پرمشقتتر این پرداختها را انجام بدهم. وقتی که فقط با یک کلیک کارم تمام میشود حس میکنم که اتفاقی نیوفتاده و هیچچیز پرداخت نشده است. بعد هم که پیامک برداشت از حساب میآید حداقل برای چند لحظه حس میکنم پولم را باد بردهاست. آخر چرا باید همهچیز ساده شود. کمی سختی هم باید چاشنی رزمرگیهامان باشد. چیزی که بیشتر آزارم میدهد این است که همهچیز فقط در ظاهر و اجرا آسان شده. در اصل همهچیز پیچیدهتر و سختتر از قبل است. کاش بتوانی منظورم را بفهمی.
من هم برای آن که آرامش کنم جواب دادم که با حرفهایت موافقم. قبول دارم که همهچیز فقط در اجرا آسان شده. من هم بار زندگی را سنگینتر از قبل دارم حس میکنم. اما چه کنیم؟ مگر چارهای جز وفق دادن خودمان با وضعیتهای جدید داریم؟
احمد که گویی متوجه شد که دیگر نمیخواهم بحث را ادامه دهم لبخندی زد و شروع کرد به پرسیدن درباره پروژه جدیدی که روی آن کار میکردم و پس از آن هم خاطراتمان را بازگو کردیم و کلی خندیدیم.