عجیب است همگی ما دائمن فکر میکنیم که حق در زمین ماست. درحالی که جهل در ما جولان میدهد.
آموزش و تمرین بسیار میطلبد تا سر هر بحثی عریضه به میان نیندازیم و زمانی که از چیزی مطمئن نیستیم، با اعتماد به نفس زلاتانی صحبت نکنیم.
ذهن ما درگیرِ خروارِ خروار سوگیریهای گوناگون و رنگارنگ است. احتمال اینکه در اشتباه باشیم بیشتر از آن است که حق با ما باشد. از این رو هرشب باید این قرض عدم قطعیت را بجویم. این سوال که آیا زیادی راجع به موضوعی قطعیت به خرج نمیدهیم؟ آیا هیچ احتمالی وجود ندارد که ما اشتباه کنیم؟ آیا منطق و استدلال ما آنقدر بینقص است که هیچ جوره اشتباه نباشد؟ آیا ما آنقدر بینقص هستیم که بتوانیم چنین استدلالی داشته باشیم؟ اگر استدلالهایمان اینقدر خوبند، پس چرا ریاضیدان نشدیم؟ آیا جای من میان ریاضیدانها خالی است؟ اگر از حالا اقدام به یادگیری ریاضی کنم، میتوانم تا سال دیگر ریاضیدان شوم؟
به قول عزیز نسین ما آدم بشو نیستیم. آخرش بجای اینکه در استدلال خودمان شک کنیم، به این فکر میکنیم که شاید بهتر است ریاضیدان شویم. اما جالب اینکه گاهی استدلال ریاضیدانها هم میلنگد.
پ.ن: فارغ از همهی مسائل، بنظرم باید ایستاده برای ریاضیدانها دست زد. آخر چطور میشود کل عمرت با ریاضیات و اعداد سروکار داشته باشی، بدون آنکه تفنگی بر شقیقهات بگذاری؟