زئوس؛ خدای خدایان
زئوس؛ خدای خدایان
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

دستت را به آدم فضایی‌ها بده؛ شایدم اجنه!

دیالوگی در فیلم حوض نقاشی هست که مقصود جالبی دارد. همان دیالوگی که مخاطب را در طول فیلم نسخ می‌گذارد تا در انتها به آن برسد: «با هم بسازید». بنظرم این جمله باید فلسفه‌ی ما نه در زندگی، بلکه در روابطمان با آدم‌های خوب زندگیمان باشد.

احتمال اینکه هرکداممان یک یا چند آدم تاکسیک(سمی) در زندگیمان داشته باشیم بسیار بالاست و تکلیف این آدمها مشخص است: شیفت دیلیت!

مهم نیست که تا عمق وجودمان به آن فرد وابسته‌ایم، وقتی فردی برایمان خوب نیست، باید ازش فاصله بگیریم. می‌دانم؛ سخت است. حتا در اکثر موارد غیرممکن بنظر می‌رسد اما بعد از مدتی که تجربه‌ِ تلخ، قوت خود را از دست داد، پی می‌برید که تصمیم درستی گرفته‌اید. شاید تا ماه‌ها بعدش هم به فکر او باشید و بخواهید برگردید پیشش اما با به دست آوردن دوباره او، چیزی را از دست خواهید داد؛ چیزی مهم؛ مهمترین دارایی آدمی؛ یعنی سلامت ذهنی‌اش.

البته من در میان کش و قوس عاطفی شما هیچکاره‌ام. هرچند، هیچکاره بودن هم مزایایی دارد. وقتی هیچکاره‌ای، می‌توانی عریضه‌ای به میان بیندازی و فلنگ را ببندی.

بگذریم. اصلن حرفم در باب آدم‌های تاکسیک نبود. امان از جاده خاکی. من و مهدی سلاطین جاده خاکی هستیم. کافیست موضوع جالبی به ذهنمان برسد تا به کل موضوع اصلی را فراموش کرده و دقیقه‌ها، و اگر نه ساعت‌ها، به گشت و گذار در جاده خاکی بپردازیم.

برگردیم به ریل. چرا می‌گویم که باید با آدمهای خوب زندگیمان بسازیم؟

در یک کلام: چون همگی ما انسانیم(نه بابا؟!) و انسان بودن یعنی معیوب بودن.

همگی‌مان به شیوه‌های متفاوتی آسیب دیده‌ایم و روان مخدوشی داریم. گاهی حس می‌کنیم دنیا رو سرمان خراب شده یا اینکه بدبختی‌مان تمامی ندارد. گاهی استرس دست از سرمان بر نمی‌دارد و گاهی هیچ ایده‌ای نداریم چرا حالمان بد است. و خدا نیارد روزی را که نتوانیم در برابر هجوم بی‌رحمانه‌ی تنهایی دوام بیاوریم یا اینکه از پیله‌ی خودخوری خودمان خلاص شویم.

اینها همگی بخشی از انسان بودن است و به همین دلیل است که باید با هم بسازیم. چرا که هیچکدام از این حس‌ها خوشایند نیستند اما اینها نفرین شخصی ما هم نیستند. ماهیتی از وجود معیوبمان‌اند.

اگر ما دست همدیگر را نگیریم، چه کسی خواهد گرفت؟

اجنه که به انسان‌ها کاری ندارند. آدم فضایی‌ها هم که این دور و بر نیستند. حیوانات هم هرکار کنند نمی‌توانند جایگزین یک موجود چهار دست و پای خودشیفته شوند. گزینه‌ی دیگری هم نمی‌ماند.

حال چرا پای درد و دل دوستمان ننشینیم یا اینکه پارتنرمان را بخاطر حرف‌های ظالمانه‌اش نبخشیم، چرا که می‌دانیم دلش می‌خواسته بهش بگوییم دوستش داریم اما ذهنمان پیش پدربزرگمان که به تازگی عمل قلب داشته گیر کرده بود و نتوانستیم توجه کافی معطوف او کنیم؟

شاید حق با نینا سنکوویچ بود، وقتی که در کتابش گفت:

«+چگونه زندگی کنیم؟

-با همدلی.»

همدلیدوستروابطتولستوی و مبل بنفش
اینجانب زئوس هستم؛ خدای خدایان؛ رفیقِ شفیق اوریلیوس اعظم. پیش می‌آید که مرا یاسین هم خطاب کنند. و البته در مواقع رسمی، باقریان. به‌هرحال عتش‌ام نوشتن است و اینجا هم قبرستان نوشته‌های ناپخته‌ام:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید