-من همین حالایش ارزشمندم و...
کمی مکث. صدایی شروع میکند به صحبت کردن.
-خفه شو و الکی حرف مفت تحویلم نده. تا کی میخواهی به بازی کثیفت ادامه دهی؟ خسته نشدی از اینکه همیشه همون ذکر قدیمی را پچ پچ کردی؟ تا کجا حاضری موضع خودت را حفظ کنی؟ کی از جایگاه مسخره ات پایین میآیی؟ آره؛ با خود بیمایه ات هستم. تویی که دائم وز وز میکنی که ارزشمند نیستم. چندبار لازم است که آدمها به زبان بیارند که برایشان ارزشمندم و دوستم دارند تا باور کنی؟ چند بار مجبورم خواهی کرد که مظلوم نمایی کنم تا آدمها بهم بگویند که برایشان مهم ام؟ چند بار نیاز داری بشنوی که افرادی هستند که بهم اهمیت دهند؟ تا کی به ناباوری ادامه خواهی داد؟ هی پیفپیفو خان، بهم بگو. بهم بگووووو!
نفسی عمیق میکشد. مظلومانه میگوید:
-باشد؟
+قبول اما باید بدانی نمیتوانی ازم انتظار داشته باشی که به کارم ادامه ندهم. من خواهم بود و این به تو بستگی که چقدر به من میدان دهی. هر زمان که باورت را تغییر بدهی، آنوقت من کوله بارم را برای همیشه خواهم بست و رفت.