زئوس؛ خدای خدایان
زئوس؛ خدای خدایان
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

چه کسی لیاقت زیستن دارد؟

اگر کسی بهتان بگوید که «لیاقت زیستن روی این کره‌ی خاکی را ندارید»، پاسختان چیست؟ حال اگر همان فرد بگوید که «لیاقت زیستن دارید» واکنش‌تان چه خواهد بود؟

اکثر افراد توجه بیشتری به جمله‌ی اول نشان می‌دهند و خیلی ساده از کنار جمله‌ی دوم می‌گذرند. درحالی که فرم و موضوع دو جمله یکی است و حتا یک فرد واحد آن را بیان کرده. اما واکنش احتمالی‌مان ممکن است چیزی شبیه این باشد: «میدانی چیست؟ حس می‌کنم آن یارو یک تخته‌اش کم است. آخر کدام آدم عاقلی همینطوری راه می‌رود و به کسی می‌گوید که تو لیاقت زیستن داری؟!»

اما در عین حال، ممکن است آنقدر جمله‌ی اولی را جدی بگیریم که واقعن به کشتن خودمان فکر کنیم. از اینها گذشته، ما لیاقت زیستن نداریم، درست است؟!

این منفی‌گرایی از منظر بقاگرایانه کاملن منطقی‌ست. هرچند که امروزه ما دیگر با مشکلاتِ بقا سروکله نمی‌زنیم. حداقل نه به صورت روزمره و فردی. با این حال، اکثرمان از این مکانیزم مغزی‌مان بی‌خبریم. ناخودآگاه وزن بیشتری به منفی‌ها میدهیم و تصور می‌کنیم که واقعن آدم بدردنخوری هستیم. درحالی که اگر مسائل را در نگاهی کلی‌تر و منطقی زیر ذره بین قرار دهی، می‌بینی که از این خبرها نیست.

اگر من لیاقت زیستن ندارم، پس کل بشریت لیاقت زیستن ندارد. به عبارتی دیگر یا کل بشریت باید بمیرد یا اینکه من هم لیاقت زیستن دارم.

اساسن این گزاره که «من لیاقت زیستن ندارم» نتیجه‌ی اعتمادبه‌نفسی پایین و مخدوش است. ما تصور می‌کنیم که این فقط ما هستیم که گاهی سرشار از تردید و نگرانی می‌شویم؛ اینکه گاهی خودمان را بی‌عرضه می‌پنداریم؛ اینکه فکر می‌کنیم احمقی بیش نیستیم؛ اینکه خواسته‌های جنسی عجیب‌وغریبی داریم؛ اینکه تفکرات شدیدن دارکی به سراغمان می‌آید.

باید این خبر بد را به عرض‌تان برسانم: شما تنها نیستید! و اینها نفرین‌های شخصی جنابعالی نیستند. بلکه بخشی از ذات انسانند. در اکثر مواقع یادمان می‌رود که ساختار مغزی مشابهی داریم. انیشتین و اوپن هایمر هم گاهی دچار تردیدها و نگرانی‌های بی‌مورد می‌شدند. بیل گیتس و استیو جابز نیز.

اگر بخواهیم واقع‌بینانه نگاه کنیم، ما در خیلی از موارد نه لیاقت خرواری از درد و رنجی که نصیب‌مان شده را داشته‌ایم و نه دستاوردهایی که فکر می‌کنیم تنها نتیجه‌ی تلاش خودمان بوده.

از همین رو، نه باید به دستاوردهایمان بنازیم و نه بابت شکست‌هایمان خودمان را سرزنش کنیم. اگر لیوانی از دست‌تان افتاد و شکست به این معنی نیست که شما بی‌عرضه‌اید. اگر در جمعی زبان‌تان گرفت و نتوانستید حرفی را خوب بیان کنید شما لال نیستید. اگر کلیدتان را در خانه جا گذاشتید شما احمق نیستید. شما صرفن انسانید. و اینها جز چیزهایی که آدمی مرتبن تکرار می‌کند نیستند.

این حماقت، خاصِ شما نیست. بلکه حماقتِ نسل بشر است.

اعتماد به نفسحماقت
اینجانب زئوس هستم؛ خدای خدایان؛ رفیقِ شفیق اوریلیوس اعظم. پیش می‌آید که مرا یاسین هم خطاب کنند. و البته در مواقع رسمی، باقریان. به‌هرحال عتش‌ام نوشتن است و اینجا هم قبرستان نوشته‌های ناپخته‌ام:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید