ویرگول
ورودثبت نام
زئوس؛ خدای خدایان
زئوس؛ خدای خدایان
خواندن ۲ دقیقه·۱ ماه پیش

کشتی پریشان و دل ویرانه!

کتاب «حرف های گنده گنده» را باز می کنم. اولین جمله را می خوانم: «بسیاری از کشتی ها با موج های پیاپی از پا درآمده اند نه با یک موج عظیم». عجب جمله ای. باید آن را جایی یادداشت کنم. دفتر نارنجی روی میز را بر می دارم و رندوم یک صفحه را باز می کنم. با خطی که کسی غیر خودم جرئت خواندن آن را ندارد می نویسم. حس خوبی بهم دست می دهد. چند لحظه می گذرد و حالا از دست خودم شاکی می شوم: «آخر چرا یادداشت کردن را به عادتی روزانه تبدیل نمی کنی؟»

در میانه این کشمکش درونی، آن جمله تصمیم می گیرد گردشی در افکارم بزند. به این فکر می کنم که هر که دست به خودکشی زده، صرفن سر این نبوده که بهترین دوستش رفته و با دوست دخترش رو هم ریخته اند. عامل بسیار تاثیرگذاری است اما شک دارم کسی فقط بخاطر صرفِ این واقعه دست به خودکشی بزند. تمام دردها و رنج های تلنبار شده پیشین است که آدمی را وادار به خوردن مشتی قرص می کند. تمام مشکلات حل نشده و زخم های ترمیم نیافته است که تصور طناب دار را قابل تحمل تر می کند. و این فکر آزاردهنده که قرار نیست هیچ چیز بهتر شود. اینها محرک اصلی هستند، نه آن خیانت. تا زمانی که هیزم نباشد، آتشی شکل نمی گیرد.

بعدش قلاب فکرم به موج های زندگی خودم گیر می کند. یادی می کنم از شکست های عاطفی ام. با اینکه در آن لحظه، احساس می کردم اوضاع نمی تواند بدتر شود و درمانی برای دل ویرانه من نیست، اما با گذشت زمان، همراهی دوستان و کمکِ نوشتن اثری از آن دل ویرانه باقی نمانده. درواقع همان شکست های عاطفی باعث شدند تا درس های بی نهایت ارزشمندی بگیرم. باعث شدند از نظر عاطفی رشد کنم، هرچند دردناک. آنها همان موج عظیمی بودند که حسابی کشتی را تکاندند. اما برای از پا درآوردن کشتی کافی نبودند. کمی طول کشید اما خدمه دوباره همه وسایل را سر جایشان قرار دادند و این سری جوری جاسازی کردند که با موج عظیم بعدی اوضاع چندان بهم نریزد.

بنظرم موج های عظیم بهترین فرصت های یادگیری در زندگی اند. آنها هم زمان که می توانند بدترین تجربیات زندگی باشند، توانایی تبدیل شدن به تاثیرگذارترین تجربیات زندگی را نیز دارند. و این بستگی به خود ما دارد که چطور با آن مواجه شویم.


شکست عشقیجملات قصارنقل قولاستمراریادداشت روزانه
اینجانب زئوس هستم؛ خدای خدایان؛ رفیقِ شفیق اوریلیوس اعظم. پیش می‌آید که مرا یاسین هم خطاب کنند. و البته در مواقع رسمی، باقریان. به‌هرحال عتش‌ام نوشتن است و اینجا هم قبرستان نوشته‌های ناپخته‌ام:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید