توی صحبت با آدمهای دور و نزدیک دچار مشکل شدم. راجع به خانواده و دوری حرف بزنیم، دلتنگ میشم. راجع به کار و آینده و دانشگاه الان حرف بزنیم، استرس میگیرم. بعضی موقعها با خودم غر میزنم که آخه موضوع دیگهای نیست؟
یکمی که فکر میکنم میبینم واقعا شاید نیست. چقدر مگه میشه راجع به آبوهوا حرف زد؟
چی شد همهی موضوعها ناراحتکننده و استرسی شدن؟
باشه بگین. من باید خودمو قویتر کنم شاید. بدترینشون اما ایناست: «جای مامان بابات خیلی خالیه، دوریتون خیلی سخته، دلتون حتما تنگ شده...».
در مقابل همهاش میخوام جواب بدم:« ممنون که گفتین، خودم متوجه نشده بودم».