yeDoor
yeDoor
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

علاالدین

اولای دوران دوری، یکی از دوستام در حال جمع و جور تز و دفاع بود. از همه طرف استرس داشت. استرس دفاع، پیدا کردن کار، سر و کله زدن با قانون‌های ویزا بعد از فارغ‌التحصیلی و کلی چیز ریز و درشت دیگه. هر بار می‌دیدمش و یکمی باهاش حرف می‌زدم، با خودم می‌گفتم خدا رو شکر که من جای اون نیستم. الان اما چند وقتی هست دفاع کرده، می‌ره سر کار و زندگی‌اش روی روال بهتر و آروم‌تری افتاده. الان که می‌بینمش دلم می‌خواد جاش باشم و خب برای رسیدن به این مرحله باید ازون زمان پر استرس هم بگذرم. یاد این جمله‌ی معروف میفتم که می‌گه «همه‌ی آدم‌ها دوست دارن برن بهشت اما هیچ‌کس دلش نمی‌خواد بمیره.»

کارتون علاالدین رو ندیدم اما فکر می‌کنم دیدن پوستر فیلمش این روزا روی ناخداگاهم تاثیر گذاشته. دیشب خواب دیدم اون غول چراغ جادوی آبی فیلم اومده بهم گفته آرزو کن. کل خواب داشتم فکر می‌کردم چی آرزو کنم که هدر نره. توی خواب نمیدونستم چند تا آرزوم رو برآورده می‌کنه اما یادمه داشتم توی ۳ تا خلاصه می‌کردم. هی داشتم فکر می‌کردم آرزوهایی که با تلاش خودم بدست میان رو نگم. وقتی خودم بتونم چیزی رو بدست بیارم خب خودم میرم دنبالش احتیاجی به غول چراغ جادو نیست. توی بالا پایین خواسته‌های مختلفم بودم که از خواب بیدار شدم.

دارم همه‌اش فکر می‌کنم بیش‌تر چیزهایی که می‌خوام رو توی آینده‌ام می‌بینم. به تلاش و «صبر» و کمکی هم از خدا احتیاج دارم. سخت‌ترین‌اش فکر کنم همین «صبر» باشه.

در کنار اینکه می‌دونم برای رسیدن به خواسته‌هام به «صبر» احتیاج دارم. از جمله‌ی «این نیز بگذرد» خیلی بدم میاد. مگه چقدر عمر داریم که همه‌اش دنبال «گذشتن»‌اش باشیم. باید با خودم تمرین کنم که از همین مسیر سخت هم لذت ببرم. اینو خیلی‌ها می‌گن جوری که انگار شکل شعار شده. توی عمل سخت‌تر از چیزی هست که به نظر میاد.

این نوشته‌ام یکمی بی‌سر و ته شده اما دوست دارم نگه‌اش دارم. هر چقدرم که این حرف‌های منطقی رو می‌ذارم کنار هم، فکر این‌که اگه یه غول چراغ جادو داشتم چقدر همه چی آسون‌تر بود، مغزم رو ول نمی‌کنه.



دلنوشتهدلتنگی
مدتی هست دور شدم. این‌جا از احساسات مختلفی که باهاشون روبه‌رو می‌شم می‌نویسم. از اینکه خونده بشن، خوش‌حال می‌شم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید