«داستان خودتو بگو.»
«برام تعریف کن چی شد تا به اینجا رسیدی؟»
«چطوری این کار رو کری؟ داستانش چیه؟»
«باید بلد باشی داستان تعریف کنی.»
اینها سوالات و جملات متداولی است که من به عنوان یک مارکتر و کسی که عاشق خواندن و نوشتن است هر روز میشنوم و بعضا به دیگران هم میگویم.
هنر داستانسازی، داستانسرایی یا همان Story telling یکی از عناصر اصلی در موفقیتهای شخصی و سازمانی در دنیای امروز است. لابد شما هم زیاد شنیدهاید که باید داستان شخصی خودت را داشته باشی و بسازی.
اما من در این مقاله میخواهم مخالف این نظریه سفت و سخت و پرطرفدار باشم. نه چون درست نیست و یا کار نمیکند، نه! چون شما را دچار خطای شناختی بزرگی میکند که به نظرم اگر به آن آگاه نباشید، کلاهتان پس معرکه خواهد بود.
اولین بار در کلاس نویسندگی آنلاین نیل گیمن فهمیدم که داستان گفتن یا داستان ساختن هنر حذف و اضافه کردن جزئیات به اصل ماجرا است. هیچ داستانی کاملا واقعی نیست. داستان اساسا نگاهی پسازمانی به اتفاقی دارد که رخ داده است. پس شما به عنوان داستانگو، یک روایتکننده یا Narrator هستید. روایت همیشه با برداشت شخصی، سلیقه، تمایلات یا در منصافانهترین حالت ضعف حافظه همراه است.
در کتاب «به یاد دار، علم حافظه و هنر فراموشی» میخوانیم که:
«وقتی آنچه روی داده است را فرا میخوانیم معمولاً فقط بعضی از جزئیات ذخیره شده را بیرون میکشیم. تکههایی را حذف میکنیم. قسمتهایی را از نو تفسیر میکنیم. بخشهایی را در پرتو اطلاعات زمینه و چشماندازهای جدیدی که اکنون در اختیار داریم اما آن موقع نداشتیم، تحریف میکنیم. ما به کرات اطلاعات جدیدی که اغلب نادرست هستند، خلق میکنیم تا که شکافهای حافظهمان را پر کنیم تا روایتمان کاملتر یا دلپذیرتر به نظر برسد.
آنچه از گذشته به یاد میآوریم، تحتتأثیر آنچه در حال حاضر احساس میکنیم، عقاید و حالت عاطفی امروز ما نیز هست. و به این ترتیب ما موقع بازبینی حافظههای رویدادی اغلب آنها را از نو شکل میدهیم.»
به این ترتیب پس نباید زیاد روی حافظه و اطلاعات مغزمان از آنچه گذشته حساب باز کنیم. چون در هر شرایطی میتواند براساس نیاز و احساسات آن لحظه، وقایع را جور دیگری بازگو کند.
اما لطمه واقعی را از ساختن و پرداختن این داستانها از روایتهای زندگی خودمان، زمانی میخوریم که آنها را باور میکنیم و مدام درمورد آنها صحبت میکنیم. اصلا دلیل اینکه من مشکوک به انسجام داستانهای شخصی شدم این بود که با ۲ مشکلی عدیده در میان آدمها و از جمله خودم مواجه شدم:
نمونه بارز آن را در اینفلوئنسرهای اینستاگرام میدیدم. یک روایت منسجم از یک زندگی با نقاط دقیق داستانسرایی. قهرمان داستان با مشکلی روبهرو میشود، آن را شکست میدهد و بعد به زندگی سراسر منسجم و بدون چالش خود ادامه میدهد؛ همان هایلایت معروف و مسخره «زندگی من».
شاید مشوق من برای خواندن بیشتر درمورد این موضوع همین دنیای سوشال مدیا و ولع افراد برای گفتن داستان درمورد خودشان بود. الگوی تکرای و ثابتی در تمام آنها وجود داشت که همه از درایت قهرمان داستان حکایت داشت. تاثیرپذیری دیگر افراد در مقابل این قهرمانان شبکههای اجتماعی انقدر زیاد است که گاهی باورمان میشود زندگی دقیقا مثل داستانها باید پیش برود و این باور، تاثیرات نه چندان خوشایند در سلامت روان، توقع از زندگی و اعتماد به نفسمان میگذارد.
نکته جالب اینجاست که روایتکنندههای این داستانها نیز از دست گزند آنها در امان نخواهند بود؛ اگر که آگاهانه به زندگیشان نگاه نکنند. چون همینجاست که ایگو، دشمن اصلی ما، داستانی که خودمان ساختیم را باور میکند. و این آغاز ویرانی است…
EGO is the ENEMY اسم کتابی است که اخیرا تمامش کردم. کتابی که جرعت شک کردن به این فرضیه جذاب و معتبر «داستان خودت را بگو.» را به من داد. اینکه اساسا این مهارت پر زرق و برق و مهم «داستانسرایی» واقعا سراسر فایده است؟ جواب این کتاب به این سوال یک «نه» بزرگ است!
رایان هالیدی نویسنده کتاب درواقع کارآفرینی است که با سبک نوشتاری جذاب و ساده خود، مفاهیم پیچیده فلسفی را به زبان روزمره ترجمه کرده است. اما این تنها وجه تمایز او نیست. هالیدی پیش از اینکه نویسنده شود، تجربیات متنوع و جذابی در حوزه مارکتینگ داشته که بر روی آثارش تأثیر گذاشته است. هالیدی در اوایل دوران حرفهای خود به عنوان مدیر بازاریابی در شرکت معروف American Apparel مشغول به کار بود. هالیدی معتقد است مشکل دادن نقش اصلی به ایگویتان در زندگی زمانی آغاز میشود که او به جای شما «تصمیم» بگیرد. بعد از این لحظه، دیری نمیگذرد که شما «متوقف» میشوید.
در یکی از فصلهای کتاب به نام DON'T TELL YOURSELF A STORY، هالیدی بر اهمیت «قصه نبافتن برای خودمان» تاکید میکند. اما چرا؟ به سادگی، چون باورمان میشود.
وقتی شما روایت منسجم، ساخته و پرداخته و خطی داستانتان را باور میکنید، به مرور توقعتان از زندگی، جهان و روند روزگار تغییر میکند. قانون احتمالات، رندومنس و عدم کنترلتان را روی تک به تک جنبههای زندگی فراموش میکنید و به این ترتیب بعد از گذشت مدتی، تبدیل به یک فرد از خود متشکر میشوید که قصه خیالبافانه خودش را باور کرده است! همینجاست که متوقف میشوید و منتظرید بار دیگر اراده بینقصتان از شما قهرمان بسازد! اما قهرمانی در کار نیست. کارکرد جهان پیچیدهتر، رندومتر و عجیبتر از چیزی است که شما بتوانید برای خودتان خط داستانی بسازید!
هالیدی میگوید ما باید از مهندسی معکوس کردن روایتهای زندگیمان دست برداریم. اینکه بعد از رسیدن به موفقیتی آن را تبدیل به یک نقشه راه بیعیب و نقص جلوه دهیم که از روز اول بدان آگاه بودیم. بدون غافلگیری، بدون تردید، بدون گیجی و بدون ترس! این بلای بزرگی است که داستانسرایی سر ناخودآگاه افراد میآورد!
جف بزوس، بنیانگذار آمازون، در مورد این وسوسه صحبت کرده است. او به خود یادآوری میکند که برای او در تمام لحظات سخت و آسان کار و مدیریت، "هیچ لحظه آهایی" یا جرقهای ناگهانی روشنکنندهای وجود نداشته است. البته؛ صرف نظر از آنچه ممکن است در کلیپهای خبری از او بخوانید. چرا که مارکتینگ و مردم تشنه داستانی برای باور کردن هستند! اما او معتقد است تأسیس یک شرکت، کسب درآمد میلیون دلاری در بازار یا شکلگیری یک ایده، پیچیدهتر و غیرمنسجمتر از چیزی است که بخواهد تبدیل به یک روایت جذاب شود. تقلیل این پروسه به یک روایت پسگرا، وضوح و اطمینانی ایجاد میکند که در واقعیت هرگز وجود نداشته و هرگز وجود نخواهد داشت.
پاول گراهام، سرمایهگذار که در Airbnb، reddit، Dropbox و … سرمایهگذاری کرده است، معتقد است راه انجام کارهای واقعاً بزرگ، شروع با چیزهای فریبنده و کوچک است. او جمله معروفی دارد که میگوید: “Keep your identity small". چرا که دنیا را بزرگتر از ایگوی ما میداند.
من این مطلب را در جهت ستایش فروتنی ننوشتم. به گمانم مرزهای بین فروتنی، خودناباوری، سندروم ایمپاستر و غرور و ایگوی بزرگ باریکتر از آن باشد که بشود به سادگی تحلیلشان کرد. اما تامل درمورد «داستانسازی و داستانسرایی» و حرفهای هالیدی درمورد اثرگذاری آن بر نحوه تشخیص و شناخت آدمها از خود و محیط پیرامونشان، جزو نکاتی است که یادآوری روزانه آن میتواند به زندگی در لحظه و فریب داستانها را نخوردن کمک کند. به این ترتیب ما که هر روز در معرض بمباران داستان آدمها در انواع فضای مجازی هستیم، حداقل تمرین میکنیم تا یادمان باشد که هر زندگیای داستانگونه به نظر میرسد اگر از بیشتر قسمتهایش حرف نزنی.