یک عدد من
یک عدد من
خواندن ۲ دقیقه·۱ روز پیش

LOSER

فکر می‌کنم برای همه‌ی ما آدما پیش اومده باشه که قول بدیم و بهش پایبند نباشیم. درسته؟

وقتی می‌زنیم زیر قولمون انگار که یک احساس بی اهمیتی به فردی که بهش قول دادیم القا کردیم و وای به حال روزی که مدام به خودمون قول بدیم و انجامش ندیم.

بیاید داستان رو از اینجا شروع کنیم. یه نوجوون کنکوری بعد از همه‌ی گند‌هایی که زده و ناراحتی‌هایی که داشته، با خودش تصمیم می‌گیره فردا واسش یه روز متفاوت باشه‌ و جبران کنه. فردا می‌شه. سعی می‌کنه. اولش همه‌چیز خوبه ولی بعد دوباره خراب می‌کنه. چند تا کلیپ انگیزشی می‌بینه. اولش حس مثبت پیدا می‌کنه ولی یکم بعد، همون‌ها حالشو بدتر می‌کنن. اون بالاخره دلیل ناراحتی‌هاش رو فهمیده‌.

قهر

اون پسر با خودش قهر کرده. از خودش ناامید شده و منتظر یه معجزست.

هر دفعه که ما با خودمون قراری می‌ذاریم و می‌زنیم زیرش بذر بی‌اعتمادی و قهر با خودمون رو می‌کاریم و پرورش می‌دیم تا جایی که برای بعضی‌ها تبدیل می‌شه به یه جنگل ترسناک. جنگلی که وقتی توش حرف می‌زنی انعکاس صدات داره می‌گه:

I am a LOSER
I'm NOT GOOD enough
I CANNOT
...

خب حق داره. هر کس دیگه ای هم بود وقتی اینقدر بدقولی می‌کردن باهاش، احتمالا همین رفتار رو داشت.

و همین. پایان داستان: گیر افتادن در این باتلاق

(تماشاگر ۱)

این چی بود دیگه. اصلا نفهمیدم مقصر کی بود، راه حل چیه؟

(کارگردان)

والا منم نمی‌دونم. با تقریبا هجده سال سن، هنوز نمی‌دونم کدوما درست می‌گن. اونا که زندگی رو راحت می‌گیرن یا پولدارا و موفق‌هایی که می‌گن بجنگید و سختی بکشید. حتی نمی‌دونم چطور می‌شه آدم مستمر کار کنه، موفقیت چیه، خوشحالی و زندگی در لحظه مهم‌تره یا اون. خودمم نمی‌دونم مشکل از منه، یا این دنیا.

(تماشاگر ۲)

منم نمی‌دونم. اما الان حداقل فهمیدم که تنها نیستم.

یکی از همون هزاران شب
یکی از همون هزاران شب

پ.ن: سخت بود که خودمو قانع کنم تا برگردم و بنویسم، هر چند که احتمالا دیگه مثل قبل نمی‌شه، اما اینقدر که این چند وقت بهم لطف داشتین، نتونستم به قولم برای ننوشتن عمل کنم!

داستانزندگیکنکورنوجوانناامیدی
یه نوجوون دغدغه‌مند و سمپادی که دوست داره هر لحظه به خودش و دیگران کمک کنه?!sepanta.sh1386@gmail.com?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید