ویرگول
ورودثبت نام
یکتا
یکتا
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

جهان

مردی به آواز می‌خواند شعری از حافظ:« جهان پیر است و بی‌بنیاد.» و کسی از بالای سر گفت که جهان از مصدر جهیدن است. با خودم تکرار کردم بارها که جهان، می‌جهد؛جهید، جهان؛ جهانی که می‌جهد؛ در جهیدن است جهان. کمی دورتر ساحل بود و شن‌ها که می‌رفتند با باد. کمی‌ دورتر دریا بود و موج‌ها می‌آمدند با آب. برای من جهان همیشه در سکون بود و خودم رها. می‌جهیدم، می‌دویدم، می‌رفتم. مردی حافظ را به آواز می‌خواند که جهان پیر است و بی‌بنیاد. از پشت سر صدایی می‌آمد که جهان از مصدر جهیدن است، می‌دانستید؟ و آن‌گاه من در سکوتی معلق به سکونی دچار شدم. آسمان بالای سر صدها رنگ عوض کرد. ابرها چرخیدن گرفتند. خورشید هزار بار طلوع کرد و تابید و غروبی پس از غروب. من سیاه گیسوانم را در آیینه به نقره‌ی سینی مادربزرگ دیدم و پلک‌هایم را چروکیده از زمان. من کودکانی را دیدم که از دشت‌ها پای فرار به گردنشان آویخته بودند. من گاوها را دیدم به وقت چریدن و اسب‌ها را که می‌رمیدند. دختران سفید پوش را دیدم رقصان بر سبزی زمین و مردان ارتشی که سیگار به گوشه‌ی لب به تماشایشان ایستاده بودند. جنگ‌ها را دیدم و شهرهایی که از صلح می‌درخشیدند. سکون رخنه کرد در رگ‌هایم و من از جهیدن جهان به گیج سرم کمر خمیدم.
مردی می‌خواند به آواز و جهان پیر بود و چه بی‌بنیاد. صدایی که گم می‌شد، در گوشم می‌پیچید:« از مصدر جهیدن است جهان». می‌دانستید؟

دلنوشتهشنیده‌هااندیشه‌ها
تا نوشتن اثباتی باشد برای بودن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید