ویرگول
ورودثبت نام
یکتا
یکتا
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

چیزی، جایی

همین‌طور که اخبار رو زیر و رو می‌کنم، چهار تا منشن پر از خشم توی توییتر می‌نویسم، چشمم میفته به دو خط جمله‌ی نمک بر زخم پاش و اشک می‌ریزم، سرم رو بر می‌گردونم و لوموند دیپلوماتیک تاریخ ژوئن ۲۰۱۹ رو روی تخت می‌بینم. تا خورده و همون جور که از چمدون درومده کنارم نشسته. برش می‌دارم که ورقش بزنم و پرت میشم توی چهار روز زندگی در رویا. یادم میاد که نشسته بودم روی تخت و سعی می‌کردم شن‌های روی کفشمو بتکونم. بهم گفت اون روز صبح که توی بارون رسیدی، می‌دونستی ۷۲ ساعت بعد اینجا، توی این اتاقی، ولی اگه تصویر خودتو می‌دیدی در حالی که داری شن‌های ساحل رو از روی کفشات می‌تکوندی تعجب نمی‌کردی. این وسط، یک جایی، یک اتفاقی افتاده که تو ازش بی‌خبری.
برای سفر برنامه ریزی کرده بودیم. می‌دونستیم چه روزی، چه ساعتی قراره توی چه شهری باشیم. جایی بین بدو بدو شهر عوض کردن‌ها، دلمون هوای دریا کرد. تا دریای شمال یک ربع راه داشتیم. تصمیم گرفتیم کمی زودتر راه بیفتیم و یک ساعتی هم توی ساحل بگذرونیم. بدو بدو وسایلمون رو جمع کردیم و رفتیم ایستگاه قطار. حدود نیم ساعت بعد مرغ‌های دریای دور سرمون پرواز می‌کردن و باد سرد با صدای موج توی گوشمون می‌پیچید. شن‌ها رو برای همین از روی کفش‌هام می‌تکوندم. اتفاقی که افتاده بود همین بود.
حضور لوموند دیپلوماتیک روی تختم همین احساس رو بهم میده. انگار بین تصویر یکتایی که چمدون به دست از کشورش خداحافظی می‌کرد و یکتایی که چهار ماه بعد روی تختش یک لوموند دیپلوماتیک به تاریخ ژوئن ۲۰۱۹ داره دنیا اتفاق افتاده که ازش بی‌خبره. ژوئن ۲۰۱۹ من هنوز پذیرش هم نداشتم.
با خودم میگم همه‌ی زندگی همینه. دقیقن اون چیزهایی که بین دو تا تصویر اتفاق میفتن و ما ازشون بی‌خبریم. همه‌ی اونچه بین تصویر دو نفر که مقابل کافه‌ای برای اولین بار نوشیدنی به دست با هم صحبت می‌کنن و تصویر اون دو نفر دو ماه بعد، در شهری دور، پشت میز کافه‌ی دیگری، درحالی که هم دیگه رو می‌بوسن اتفاق افتاده. همه‌ی اون چیزهایی که بین آخرین پیام دوستی عزیز با مضمون خیلی خسته‌م، یه کم می‌خوابم، خشمی نهفته در یک بحث سیاسی نوشتاری در یک شبکه‌ی اجتماعی، دو ماه بعد، اتفاق افتاده. همه‌ی اونچه بین دست دادن آشنایی با واسطه بین دو نفر و اشک‌هاشون سه چهار سال بعد، وقت خداحافظی توی فرودگاه اتفاق افتاده. تموم اونچه بین تصویر خیره موندن چشم آدم روی چهره‌ی یک نفر، بعد از ظهری از روزهای مرداد، وسط یک سوپر مارکت بزرگ در تهران و کندن عکس‌هاش او دیوار اتاقش در فرانسه، سه سال بعد، اتفاق افتاده. همه‌ی اونچه بین گریه‌ی اول و نفس آخر اتفاق افتاده.

دل نوشتهزندگی
تا نوشتن اثباتی باشد برای بودن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید