داستان بلند پرندهی من درباره چیست؟ درباره زنان، بخصوص زنان خانهدار؟ درباره مهاجرت؟ درباره تقابل سنت و مدرنیته؟ درباره مردسالاری؟ درباره ساختن هویت؟ درباره خانواده متناقض ایرانی؟
این آخری به گمان از همه درستتر است. در پرندهی من بیشتر از هر چیزی خانواده را میبینیم. یعنی همه آنها که گفتم هست اما در کجا اتفاق میافتد؟ همه درون خانواده رخ میدهد. خانواده ایرانی که تناقض لاینفک زندگیشان است و چه چیزی بهتر از یک زن خانهدار ایرانی میتواند این تناقض را نشان دهد؟
زن خانهداری که گاهی حس میکند برای همسرش کم است اما چیزی از درون میگوید که زیاد است. زن خانهداری که یک خواهرش طرفدار شرق و سنتهایش است و خواهر دیگر شیفته غرب و رویاهایش! یک خواهر مستقل و محکم است و دیگری رویاپرداز و ماجراجو! زن خانهداری که خودش واقعگرا، منطقی و سادهدل است.
تقابل و تناقض آنجایی خودش را نشان میدهد که خواهران خانواده به جای پذیرش همدیگر، علیه همدیگر میشوند. همسران به جای آنکه همپای هم باشد، تبدیل به دشمن درجه یک یکدیگر میشوند. دلیلش چیست؟ چون عملکردها یکی نیست؟ یکی مستقل است و کار کرده، دیگری خانهدار و اهل بچهداری و آن یکی شوهر را رها کرد تا مهاجرت کند. یک زن دربرابر زنبازی شوهرش منفعلانه برخورد کرده و زن دیگر در برابر رویای مهاجرت شوهرش تسلیم شده است.
بنظرم هر کدام کاری کردهاند. حتی آن چیزی که من منفعلانه یا تسلیم شدن خطابش کردم هم به نوعی عملکرد است. اما گاهی فراموش میشود که عملکرد افراد ارتباطی با ارزشوجودیشان ندارد. البته سخت است در جامعهای خانواده محور که مبتنی بر نقشها و دستاوردها پیش میرود؛ به اصالت وجود اعتقاد داشته باشی اما خب در پایان پیمیبریم که ساختن هویت به دست خودمان غیرممکن هم نیست. پرندهی من راجعبه همینهاست و البته چیزهای دیگر که در ادامه هر کدام را بررسی میکنم.
«هر کسی پرندهای دارد. پرندهاش به هر کجا که بخواهد بال میزند و میرود و صاحبش را نیز به دنبال خودش میکشد.» این جمله در کتاب زیاد خواندهایم. در زبان «ترکی» افسانه ای وجود دارد که هرکسی برای خود پرندهای دارد که اگر از پیشش پرواز کند و برود آن فرد نیز به دنبال آن پرنده خواهد رفت و خود را به آن خواهد رساند. این اصطلاح «گوشی اوشماق» درباره ی عاشق شدن یا دوست داشتن کسی یا چیزی نیز به کار می رود.
زن بینام کتاب در طی داستان به دنبال پرندهاش است. میخواهد ببیند پرندهاش، پرنده خوشبختیاش، کجا نشسته تا او هم به دنبالش برود. پرنده نماد است. نماد خواستهها و آرزوهای بلندی که دست از آنها کوتاه است. نماد خوشبختی است که بیتوجه به صاحبش بال میزند و از این شاخه به آن شاخه میپرد. نماد هویتی که در تقابل خود و خانواده میخواهد پرواز کند اما در قفس اسیر شده است. آیا پرنده زن، پرنده او، بال پرواز باز میکند؟ آیا ما هم پرندهای داریم؟ خیالتان را راحت کنم که با خواندن کتاب پرنده پیدایش نمیشود. پرنده چیزی است در درونمان که اگر نتوانیم با آن پرواز کنیم، شبیه شخصیتهای کتاب آشفته حال میشویم.
همهی ما رویایی داریم! «فریبا وفی» یکی از آن انسانهایی است که امروز، رویای دوران کودکیاش را زندگی میکند. وفی، داستاننویسی است که به رسالت زن بودنش، دنیای زنانه را در میان دنیایی که در آن زندگی میکنیم به تصویر میکشد. او در پرندهی من داستان زنی را روایت میکند که در پی هویت خودش در میان گذشته و حال و آینده قدم میزند تا خود واقعیاش را پیدا کند. فریبا وفی را میتوان نویسنده بینالمللی دانست چون آثارش به زبانهای مختلف ترجمه شده است. وقتی سری به صفحه کتاب پرندهی من در good reads بزنید با نظراتی به زبان ترکی، انگلیسی و عربی مواجه خواهید شد.
داستان پیرنگ بیرونی مشخصی ندارد و بر اتفاقات استوار نیست. البته که در همان صفحات اول، صحنهای وجود دارد که امیر میخواهد خانه را بفروشد و زن با آن مخالفت میکند. درواقع از همینجاست که تعادل زندگی شخصیتها بهم میریزد و شکاف بینشان تبدیل به درهای عمیق و بزرگ میشود. در پایان داستان مسئله فروش خانه حل میشود اما کشمکش اصلی داستان و گرهگشایی آن برای فروش خانه نیست. بلکه در اینجا مسیری که شخصیت زن داستان از مخالفت تا موافقت طی میکند؛ مسئله داستان است. پس به طورکلی پیرنگ داستان، درونی است. شخصیت ابتدای داستان سردرگم است و اصلا نمیداند پرنده دارد یا نه؟ تمایلی ندارد از حاشیه امنش خارج شود و مدام به دنبال پیدا کردن کنج امنی برای خودش است. اهل صحبت کردن از خودش و اتفاقات درونش نیست. همین امر زندگی خانوادگی و زناشوییاش را با چالش مواجه کرده است. او با خواهران و مادرش احساس غریبگی دارد و نسبت به مرگ پدرش عذاب وجدان سنگینی را روی دوش خود حس میکند. زن بینام و نشان داستان زنی است سنتی که سنتها او را اذیت میکنند. با سرک کشیدن در زندگی بقیه و افکاری که هیچوقت شجاعت بیانشان را ندارد به دنبال فرار از قفس و فرافکنی مشکلات است. او نمیتواند خود را از ردپای گذشته و عدم قطعیت آینده نجات دهد اما کم کم میفهمد باید خودش را پیدا کند. در آخر داستان چیزی از جنس همین رسیدن به صلح درونی رقم میخورد البته که پایانبندی میتوانست شفافتر باشد.
آغاز داستان خوب است و هر مخاطبی را، بخصوص زنان خانهدار، با خود همراه میکند. در ادامه اما چه مخاطب جدی ادبیات باشید چه مخاطب عام ادبیات بین رفت و برگشت زمان، نمادها و مشخص نبودن اتفاقات و شخصیتپردازیها سردرگم میشوید. هر داستانی فقط برای خود نویسنده یا آنها که عناصر داستان را میشناسند نیست. داستان برای همه است و در میان همگان است که مخاطب خاص خود را پیدا میکند. پرنده من بخاطر شفاف نبودن پیرنگ در میانه و پایان داستان مخاطب خود را سردرگم و کلافه میکند. همین اتفاق باعث شده تا حرف اصلی داستان گم شود و پرندهی من چیزی جز یک روایت زن خانهدار ایرانی بنظر نرسد. البته این تنها حرف من نیست. اگر سری به نظرهای افراد درباره داستان بزنید؛ متوجه میشوید که مخاطبهای زیادی مفهوم کلیدی داستان را گم کردهاند.
زاویه دید داستان اول شخص محدود به ذهن راوی است. اما اول شخصی است که همزمان با روایت فعلی داستان پیش نمیرود. گاهی عقبتر میایستد و گاهی جلوتر میرود. راوی داستان شخصیتپردازی خوبی نداشت چون خود او هم قرار بود نماد باشد. نماد همه زنان تیپیکال سنتی که در وجودشان میدانند نباید این باشند اما هستند.
مهمترین اشکال داستان شاید اما مشخص نبودن منطق داستانی باشد. داستان در حال روایت زندگی متناقض زنان است و میخواهد بگوید در میان این تناقضات درونی و بیرونی ساختن هویت دشوار است. نویسنده زنی را از دنیای واقعی بیرون کشاند و به واسطه داستان خواست تا او را جاودان کند. داستان پایههایش را از واقعیت میگیرد و با عنصر خیال جاودان میشود. وفی، با نمادین کردن پرنده تلاش کرد تا فهم خودش از واقعیت را به شکل متعالی به تصویر بکشد اما با تکیه بر منطق دنیای بیرون داستان، به جای منطق دنیای درون داستان با چالش مواجه شد. منطق جهان داستان با منطق جهان واقع متفاوت است و اگر نویسندهای منطق داستان یا همان پیرنگش خوب کار نکند؛ داستانش با مقبولیت میان عامه مردم مواجه نمیشود.
نوشتن داستان سخت است. عمده سختی آن نه در فضاسازی، توصیفات و زبان روایی بلکه در طراحی آن و پایبندی به آن است. پرندهی من گرچه طراحی خوبی نداشت اما زبان داستانی آن پرکشش بود. توصیفاتش زیبا و کاملا تصویری بود. صحنهها خوب و قابل فهم روایت شده بودند. مفاهیم و شخصیتهای پر از چالشی در داستان شکل گرفته بودند که قابلیت همزادپنداری داشتند. داستان به طور کلی منظور خودش را رسانده بود که پرندهی خیال، پرندهی خوشبختی و حتی پرندهی در قفس به پرواز خود ادامه میدهند تا همیشه! به هر کجا که بخواهد میرود و ما میمانیم و آن چیزی که تصور ما است. تصوری که اگر بخواهد واقعی شود باید پا به پای پرندهمان پرواز کند نه آنکه فقط بال زدنش را نگاه شود. تمام داستان همین است.