پارسا زندی
پارسا زندی
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

نگاهی اجمالی بر جدید ترین اثر گنگستای آمریکا|The Outfit

به گمانم اسم فیلم در زبان انگلیسی دارای دو معنی است:یک همان معنای ظاهری که به عنوان یک دست لباس شناخته می شود و معنی پنهان که"اوباش"تعبیر می شود.
گراهام مور که به خاطر فیلمنامه فیلم"بازی تقلید"با بازی بندیکت کمبریج برنده جایزه اسکار شده بود حال با جدید ترین اثر خود که هم فیمنامه و هم کارگردانی ماحصل زحمات اوست،پا به عرصه گذاشته است.
يك تريلر هيجان انگيزِ تك لوكيشنه كه پر از پيچيدگي،ضد و نقيض و معما است.به گفته منتقدي در سايت گاردين"guardian"،فيلم،شبيه نسخه تصفيه شده و به قول خودش خوش ساخته تر از فيلم"بعد از ظهر سگي"است.

داستان حوالي سال 1950 در شيكاگو اتفاق مي افتد.در سكانس اول سرماي برف در جانتان رسوخ مي كند.كمي جلوتر گرماي داستان سرما را از بين مي برد،به عقيده من فيلم،فيلمي است كه ارزش 2 بار ديدن را داردچون ممكن است با بار اول ديدن فيلم چيز زيادي دست گيرتان نشود اما با اين حال اينطور نيست كه در آخر داستان ماجرا را نفهميده باشيد.سبك گانگستاي آمريكا براي مني كه خيلي پيگير اين ژانر نيستم،ياد آور فيلم هايي با محوريت شخص(يا اشخاص) مي باشد.(امثال آيريش من و غيره)اكثرا موضوع حول محور يك فرد يا چند فرد مي چرخد اما اين فيلم با اينكه حول شخص خاصي بود،بيشتر روي موقعيت تمركز داشت.

شخصي كه در مخمصه اي گير مي افتد و با دروغ،زيركي و فريبكاري سعي در نجات دادن خود مي باشد.
Mark Rylance يا همان لئونارد داستان،نقش اصلي فيلم را بازي مي كند.
در اولين برخوردم با اين بازيگر حس آرامش را دريافت كردم.مخاطب را به خوبي مي شناسد و در همين حال با طمأنينه و ريلكسيِ خاص،ديالوگ هاي خودش را بيان مي كند و گويي لئونارد را به خوبي مي شناسد و مثل موم نقش را در دست دارد.
حس منتقل شده،حس همان پيرمرد هاي دوست داشتني كه با آرامش خاصشان مهرشان را در دل آدم مي اندازند،مي باشد.
لئونارد يك خياط يا بهتر است به قول خودش بگوييم"برش كار"ي است كه از افراد شهر سفارش كت و شلوار مي -گيرد اما در اين بين از افراد مافيايي شهر هم سفارشاتي مي گيرد.
از قضا روز اول كار اين پيرمرد منظم و سخت كوش،ملاقات لئونارد با يكي از رييس هاي مافيا باعث باز شدن پاي او به رفاقت و در جلو تر به ماجراهاي مافيايي مي شود.
قطار داستان اصلي با ورود پسر رييس مافيا شروع به حركت مي كند .
تعداد بازيگران اين فيلم به اندازه انگشتان دست است ما با اين حال كار داراي جذابيتي است كه شمارا تا ته داستان مي كشاند.

داستان بعضي جاها دچار افت هيجان مي شود و ممكن است گاها حس كنيد ادامه فيلم چيزي براي نمايش ندارد و بخواهيد از فيلم بيرون بياييد اما شاهنامه تهش خوش است!
داستان جايي اولين گام شروع شدن را مي زند كه پسر رييس مافيا با گلوله اي در شكم به همراه نوچه پدرش وارد مغازه لئونارد مي شوند چون هم سايد مخالف و هم پليس ها دنبال كيفي هستند كه داخلش چيزي مهم است،لئونارد مجبور به بخيه زدن جاي زخم هاي گلوله مي شود.
به هرقيمتي كه شده نبايد اين چيز دست افرادي غير از مافياي اصلي داستان بيوفتد
بر همين اساس ادامه فيلم جلو مي رود و گره هاي متفاوتي در داستان ايجاد مي شود.
بوي خون،بوي خيانت،طمع در تمام فيلم هاي اين ژانر قابل استشمام است و اين فيلم نيز از اين قاعده مستثنا نيست.چيز خاصي بيشتر از اين نمي توانم بنويسم چون ممكن است مزه فيلم از بين برودوبا اين حال اين فيلم مثل باقي فيلم ها خالي از ايراد نيست.انتهاي اين فيلم سكانس هايي داريم كه با منطق و عقل جور در نمي آيد. اين را قول مي دهم درست درجايي كه روند كلي فيلم سقوط را تجربه مي كند،شوك كوچكي اين فرود را به تعويق مي اندازد اما باز با اين حال روند كلي داستان سقوط است..

اگر با اين نوشته ها ترغيب به ديدن اين فيلم شديد،منتظر نظرتان درباره اين فيلم هستم!

فیلمهیجان انگیزنقد و بررسیبررسی فیلممعرفی فیلم
یه روزی منم و گیبسون کاستوم دهه۶۰ و یه منظره ناب?کانال:https://t.me/tonnel42
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید