سلام
این جا همه چیز چنان که بوده، هست. قمری ها همان آهنگ های قدیمی را می زنند و سرشان را با همان ریتم قدیمی تکان می دهند، آقای بهمنی و شیرین، همسایه بقلی مان هنوز سر این دعوا دارند که چرا آقای بهمنی ماشینش را کمی آن ور تر پارک نمی کند، هنوز هم سه شنبه شب ها مهمانی آقای کیانی برپاست و البته صدای همسایه ها، که فحش هایی نثار آقای کیانی و مهمانانش می کنند. صدای مرد ها و زن های همسایه در هم آمیخته می شود و خلاصه چیزی دست نیافتنی تر از سکوت و آرامش در سه شنبه شب ها به میان نمی گذارد، هنوز آسفالت خیابان همان رنگی است با این تفاوت که دیروز خط کشی ها را مجدد سفید کردند، هنوز هم بی خانمان تر از باد در این شهر نیست و هنوز هم باران نتوانسته غم روزگار را بشوید و ببرد. و برای من، هنوز هم وقتی کلید می اندازم تا در را باز کنم، لوسی سگ همسایه بقلی مان پارس می کند، یک پسته تلخ من را نسبت به همه پسته ها بدبین می کند، شنبه ها به پیاده روی می روم، یکشنبه ها به گلدان ها آب می دهم، دوشنبه ها عصر قهوه می نوشم و اخر هفته به موزه ای جایی می روم و روز ها و شب های هر روز هفته کتابها و فیلم ها را فتح می کنم و کاغذهای سفیدی را سیاه می کنم.
همه چیز مثل سابق است اما راستش ما به یک شادی احتیاج داریم. از آن شادی ها که حال آدم را برای چند روز خوب نگه می دارد.
به یک سفر، که توی پیچ های چالوس، سرمان را از پنجره ماشین بیرون بیاوریم و بی توجه به تابلوهای ریزش کوه، با صدای بلند چیزهای که فقط مفهمومش را کوه ها می فهمند، به زبان بیاوریم، نیاز داریم به اینکه در یک ترافیک گیر کنیم و چند جوان را ببینیم که صدای ضبط را زیاد کرده اند و با آن می رقصند و ما با هم درباره اینکه آیا این جوان ها در وضعیت عادی انقدر خوش اند یا بر اثر مصرف چیزی، سرمان را گرم کنیم، به یک سیخ جوجه کباب که تازه از روی اتش برداشته شده، یا حتی به چیزهای ساده تر، مثلا وقتی به پنجره ای نگاه می کنیم، کسی آن پشت خودش را پنهان نکند، بلکه پنجره را باز کند، بهمان لبخند بزند و برایمان دست تکان دهد یا گهواره کودک شیرخواره ای را تکان دهیم، دست دور گردن هم بیندازیم و حلقه شادی درست کنیم و بالا و پایین بپریم و اصواتی بی معنا اما سرشار از انرژی مثبت را به زبان بیاوریم.
ما به یک جفت شیش، به یک حرف چرند که بشود روزها به آن خندید، به یک کلید که در قفل بچرخد، به یک اشک از سر شوق و به یک چیزی که زندگی مان را کمی چیز کند، نیاز داریم. طوری که یادمان برود چند تمرین ننوشته داریم که باید فردا تحویلشان بدهیم، چک هایمان برگشت خورده اند، سیب ها گوشه جا میوه ای کپک زده اند، لیوان آب روی کتاب های نفیس ریخته و در هر یک ساعت بیست زوج از هم جدا می شوند و در هر چهار دقیقه یک هموطن می میرد.
یا همین که دلار گران تر نشود، نهنگ ها دست جمعی خودشان را به ساحل نرسانند، کارگری از درد نان خودش را به طناب دار آویزان نکند، خبر اینکه دانش آموز کنکوری هیچ دانشگاهی قبول نشده بهمان نرسد، گل های زرد توی باغچه پایمال نشوند و صدای گریه کسی به گوشمان نرسد خودش خبر خوب است.