و تلفنی که زنگ نمی خورد...
پیامکی که داده نمی شود... و اگر داده شود همراه اول است...
و دری که در آن کلیدی انداخته نمی شود...
و چایی که دم نمی شود... و اگر شود یخ می شود...
و جاده ای که طی نمی شود...
و کارت عروسی که چاپ نمی شود...
و ساحلی که کنارش قدم نمی زنیم...
و سری که روی شانه ای آرام نمی گیرد...
و کتی که در سرما، گرما نمی بخشد...
و گیسویی که شانه نمی شود... و اگر شود بافته نمی شود...
و دوستت دارم هایی که بهم نگفتیم...
و آقای به اصطلاح دکتری که معلوم نیست مدرکش را از کجا گرفته...
و نسخه ای که در آن آقای به اصطلاح دکتر ننوشته: "او" ...
و قرص و دارویی که دکتر بی مدرک گمان می کند حال من با مصرف آن ها خوب می شود...
و غافل از اینکه من یک " او " نیاز دارم...
و منی که هر چقدر نیازمندی های روزنامه را خواندم ننوشته بود: " او "
و منی که در روشنی چشمانت دیده نمی شوم...
و بغضی که صاحبش دیگر حتی حوصله ی ترکاندن آن را هم ندارد...
و سگی که مرده است...
در نگاهم...
و چشمی که دیگر سگ ندارد...
و آدم هایی که دیگر توسط سگ چشم من گاز گزفته نمی شوند...
و وقتی گاز گرفته نمی شوند، عاشق هم نمی شوند...
و وقتی عاشق نیستند انگار مرده اند...
و رویایی که تا ابد رویا باقی می ماند...
و خاطراتی که به حقیقت نمی پیوندند...
و خواب هایی که تعبیر نمی گردند...
و دردی که درمان نمی شود...
و زخمی که خوب نمی شود... و اگر شود جایش می ماند...
و فالی که سر چهار راه از سر دلسوزی می خرم به امید آنکه حافظ مرا به ادامه دادن تشویق کند...
اما...
حافظ هم گفت:
بی خیال...
و اویی که با دو حرف بودنش، تمام من نمی شود...
و من و تویی که ما نمی شویم...
به وقت 00:58
1398/4/27
پ.ن: از زبان خودم نیست و خود را جای فرد دیگری گذاشتم...
پ.ن: شنوای نقد هاتون هستم!لطفا برایم نظر هاتونو بنویسین...پیشاپیش متشکرم
#خودم_نوشت