وسط شیر خوردنت ماما
گفتی و کنده شد دلم از جا
تاتی تاتی که راه افتادی
زندگی شد برای من معنا
یک دو سالت که بود ایران را
دست و پای شکسته میگفتی
"زندگی" را بلد شدی اما
مثل یک مرد خسته میگفتی
پنج سالت که بود در دفتر
میکشیدی سه رنگ ایران را
میکشیدی فراز یک قله
این سه رنگ همیشه آسان را
اولین بار بود تعطیلات
بعد یک سال خوب تحصیلی
هم کلاس شنا و هم سفال
بود برنامههای تعطیلی
بار اول که موشکی دیدی
گفتم اینها وسیلهی بازی است
تا که از انفجار ترسیدی
گفتم این مشق تیراندازی است
از من از جنگ تا که پرسیدی
گفتم آنها که گرم پیکارند
همهشان دوستدار طفلانند
تو نترسی که دوستت دارند
روز جشن تولدت آمد
کادوی کودکی تفنگی بود
کودک هفت سالهام آن روز
جنگجوتر ز مرد جنگی بود
شمع کیک تولدت را فوت،
آرزوهای کوچکی کردی
موشک اما گرفت جانت را
زیر آوار کودکی کردی؟!
۱۴۰۴.۴.۶
سجاد. اصفهان

برای کودکان قربانی جنگ