ویرگول
ورودثبت نام
زهرا شفیع‌زاده
زهرا شفیع‌زاده
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

من رو بیشتر ،بهتر و با لبخند بشناسید۳?

البته این خوشمزه بازیا ارثی بود

چون یک برادر بزرگتر دارم که حدودا ۱۴ سال از من بزرگتره

تو خاطراتش که برامون تعریف میکردن میگفتن یه گربه تو خونه پیدا کرده بود که این گربهِ زاد و ولد کرده بود و چند وقتی بهشون رسیدگی کرده بوده تا حسابی جون بگیرن ، بعد از چند وقت یدونه جعبه‌ی میوه‌ی چوبی محکم گیر میاره و براش چهارتا چرخ درست میکنه و اون گربه ها رو که با گوشتای دزدیده شده از یخچال و فریزر مامان چاق و چله‌شون کرده بوده رو طناب به دست و پا و گَل و گردنشون می‌بنده ، و با برنامه ریزی دقیق میره توش می‌شینه که گربه ها سورتمه‌شو بکِشن??? الهی بگردم? گربه‌ها جعبه‌ی خالی رَم زور نداشتن بکِشن چه برسه اونم بشینه توش .

میگفت وقتی با شلاق می‌زدمشون ، یکی به شرق میرفت یکی به غرب

میو میو کنان یکی تو دیوار بود یکی فقط به جلو می‌دوید

در همین حین مامانم سر می‌رسه و خووووب علی رو دعوا میکنه که این زبون بسته هارو ول کن ، به اینا چیکار داری اخه!

اونم میزنه زیر گریه که من کلی گوشت دادم بهشکن خوردن که جون بگیرن ، که منو و سورتمه مو بِکشن?

همونجا مادرم به روش صحیییح ایشون رو ادب میکنه تا دیگه نه گوشت بدزده نه حیوونا رو اذیت کنه??

اخه مادرم از کودکی حامی حقوق حیوانات بودن ، تو خاطراتشون تعریف میکردن که تو خونه ‌شون مرغ و خروس داشتن ، اون موقع ها مثل الان نبود که مارپیتون و ایگونا و قورباغه درختی و ببر رو بورس باشه

نهههه!

اونوقتا بره و بزغاله و مرغ و خروس مُد بود?

مامانم یه دختر عمه داشتن مرکز شهر (تهران) زندگی میکردن و ما توی شمرون بودیم.شمرون متشکل از چندین ده و آبادی میشد ( مثل ده درکه ، ده ولنجک ، ده ونک ده نیاوران و...) درکه هم اون وقت‌ها جزء مناطق ییلاقی و خوش آب و هوا بود اما مرکز تهران و حتی شاه عبدالعظیم و شهر‌ری بیشتر از شمرون مرکز توجه بود.

اسم این دختر عمه شهریِ اقدس بود و مامانم چون علاقه‌ی زیادی به ایشون داشتن اسم یکی از مرغاشو گذاشته بود اقدس‌??

یه روز می‌بینه مرغش شل میزنه حین راه رفتن ،پیش خودش میگه حتما رمانتیسم داره ،بهتره گرم کنم براش تا بهتر شه.

پای مرغ رو خوب ویکس میماله بعدم مرغ رو میاره نزدیک اجاق هیزمی می‌نشونه پاشو با پارچه محکم می‌بنده(قنداق میکنه) و آجر می‌چینه دورش که مرغه لم بده ??

خودشم میره تو کوچه با دوستاش بازی.

هوا تاریک که میشه برمیگرده خونه و می‌بینه بوی جوجه کباب خونه رو برداشته ، میره ببینه اقدس بهتر شده یا نه ! که میبینه جا تره و بچه نیس

اینور رو بگرد اونور رو بگرد خوب که میگرده می‌بینه اقدس لای هیزما جز زده و فقط خاکسترش به جا مونده???

میزنه زیر گریه که ای خدا اقدس وای خدا اقدس ، اقدس عزیزمممم ، اقدس مهربووونم

در همین حین مادربزرگم که بیرون بوده وارد خونه میشه میگه چیه ؟ چی شده ؟؟؟


مامانم میگه

اقدددس اقدددس

_اقدس چی؟؟؟

اقدس سووووخت

بدبخت شدییییم

مادربزرگمم فکر میکنه اقدسِ شهریمون سوخته???

بر سر زنان و شیون کنان که ای خدا مرگم بده وای خدا مرگم

آخه چراااا؟؟؟

چجووووری ؟؟؟

و مادرمم شروع میکنه داستانو تعریف کردن??

و خلاصه مادر بزرگ متوجه میشن که این اقدس اون اقدس نبوده و خیالشون راحت میشه ?

کلا ما یک نسل در میون مدافع حقوق حیوانات و مخالف حقوق حیوانات بودیم.

مثلا پدر بزرگ بنده بشدت اعتقاد داشتن حین غذا خوردن باید در اتاق باز باشه تا گربه‌های گرسنه بیان تو و غذا بخورن و اهالی منزل نباید هرچی گوشت به استخونا هستو به نیش بکشن.

زشته!

عیبه!

بده !

حیوون زبون بسته امیدش به دستای ماست...

اما بجاش برادرم گربه پرورش میداد برای سوء استفاده برای مقاصد شوم خودش که به جای سگ هاسکی ، سورتمه‌شو بکشن ????

یا برادر بزرگمون کافی بود ببینن دم گربه از زیر شیروونی خونه ای آویرونه ، کاری نداشت گربا اون زیر خوابه ، بیداره ، مشغول عمل گرده افشانیه ،داره غذا میخوره، بچه شیر میده یا نه ، دمش رو می‌کشید و تا هفتاد و هفت دور گربه رو بالای سرش نمی‌چرخوند و در نهایت تو باغ همسایه ها پرت نمیکرد دِینشو به روح طبیعت ادا نمیکرد.??

ادامه دارد...


طنزکودکیوکالتنقاشیحال خوبتو با من تقسیم کن
دستی بر قلم دارم...گاه حروف را ریسه میکنم و با سیاهی جوهر داغی بر دل سپیدی کاغذ میگذارم چون بشدت معتقدم کمرنگ‌ترین جوهرها از قوی‌ترین حافظه‌ها ماندگارترند .
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید