زهرا شفیع‌زاده
زهرا شفیع‌زاده
خواندن ۶ دقیقه·۲ سال پیش

نقدی بر کتاب ژرمینال اثر امیل زولا


امیل زولا
امیل زولا

در ۱۸۵۵ ویکتور هوگو از دنیا رفت و ژرمینال به دنیا آمد که "بینوایان" زولاست. در فرانسه‌ی مدرن و صنعتی داستان رنجبران زیر زمین است که اگر دانته بود "دوزخش" می‌شد در جهانی که انسان "تا پایان شب سفر می کند" اما در پایان این راه شگفت انگیز در دل زمین در ژرفنای خاک که انسان عمرها رنج برده و له شده است عاقبت کمر راست میکند و در شورشی سراسر امید سر بر می افرازد. ژرمینال زیباترین و بزرگترین اثر زولاست. حماسه‌ی برادری است در فلاکت: داستان سرنوشت بشر.

ژرمينال یعنی جوانه زدن؛فرانسویان در تقویم انقلابی به ماه اول بهار میگویند ژرمینال.

تعداد صفحات ۵۵۲ صفحه.
تعداد صفحات ۵۵۲ صفحه.



غمنامه‌ی ژرمینال داستان زندگی یا شاید بهتر است بگوییم روایت زنده بودنِ جاندارانیست، شامل (مردان،زنان، کودکان،افراد پیر و سالخورده و حتی حیوانات ) در عمق چند صدمتری زیر زمین.

یک زندگی گروهی و مشارکتی بین اسب‌ها و انسانها.

داستانی رقت‌انگیز و تلخ از فلاکت و درماندگی بشر.

انسانهایی با رنجی عظیم که با خوشی‌های کوچک و ساده عمیقاً شاد می‌شوند.آنقدر دنیایشان تیره و کدر است که اگر نور چرکی از شکاف ترَک برداشته‌ای بر زندگیِ نمور و بوی نا گرفته‌شان بتابد همان میشود طلوع فجرشان.

با تمام ابعاد وجودشان تقلا برای جریان زندگی را دارند و گاه با خود می‌اندیشی اینایی که در اوج فلاکت اینسان می‌توانند دلخوش داشته باشند، اگر در رفاه و ثروت نسبی زندگی می‌کردند چگونه زیستی داشتند؟!

داستان در قرن ۱۹ و حدود ۱۵۰ سال پیش حول جنبش کارگری می‌چرخد و اشاراتی به اندیشه‌ها و خط مشی‌های کارل مارکس و تشکیل اتحادیه‌های کارگری دارد و سرنخ هایی را بهمان میدهد. ابتدای داستان توصیفات و اسامی شاید کمی حوصله سربر باشد زیرا تمرکز بالایی را می‌طلبد، اما رفته‌رفته کشش بیشتری پیدا میکند و روان‌تر میشود. لحظات و احوالات به قدری واقعی توصیف می‌شوند که تلخی و دردش عمیقاً در رگهای خواننده رسوب میکند و روانش را به چالش میکشد. بارها در طول داستان دوست داشتم برخیزم و تکه نانی، ظرفی غذا یا لباسی را برایشان کنار بگذارم بلکه تسکین دردشان شوم...

تنها انتقاد وارده این بود که تصویرسازی محل کار که شامل قسمت‌های مختلف معدن می‌شد برای من بسیار سخت و دشوار و تقریباً ناممکن بود طوری‌که بدون تصویر سازی پیش رفتم که البته این نشان از زندگی زیسته‌ی نویسنده را دارد.

این عکس معدن سواد کوه را محض ایده و تصویر سازی اینجا میگذارم تا روزی که ژرمینال را خواندید، شاید بتوانید تصویر سازی بهتری کنید.
این عکس معدن سواد کوه را محض ایده و تصویر سازی اینجا میگذارم تا روزی که ژرمینال را خواندید، شاید بتوانید تصویر سازی بهتری کنید.


درواقع توصیف معدن در ژرمینال بهترین نمونه اوج گیری تخیل زولا است. زولا قبلا این معدن را دیده است. در ۲۶ فوریه ۱۸۸۴ او تا عمق ۶۷۵ متری گودال رنار در دونن پایین رفته و نحوه کار کارگران را تماشا کرده و آنها را قدم به قدم، گاه از خلال تخته سنگ هایی که آب از آنها می تراود، تعقیب کرده است. زولا، به عنوان یک گزارشگر ، حدود صد صفحه یادداشت برداشته است: مناظر مشاهده شده حرکات، اصلاحات، بوها، رفتارها و حالات، اطلاعات جغرافیایی  اقتصادی و قوم نگاری ای که اساس رمان بر آنها استوار گردیده بی نظیر است و کارگران معدن وقتی که ژرمینال را بخوانند چهره ی خود را در آن به راحتی باز خواهند شناخت. در عین حال، این معدن کانون همه اوهام است. هیولایی است که آدم ها را می بلعد، دوزخی که انسان ها در آن مدفون می شوند و سرانجام شکم باروری است که از آن نسل نوینی از دادگستران بیرون خواهد آمد.

این قدرت زولا است. قدرت مشاهده و انتقال مشاهدات خود به تصاویر ، حماسه و اساطیر.

✍آن_برونسویک(۱۳۷۱).امیل زولا. ترجمه  سیروس سعیدی ادبستان فرهنگ و هنر بهمن ۱۳۷۱ شماره ۳۸

عکس واگنت (معدن سوادکوه)
عکس واگنت (معدن سوادکوه)


زولا روند روایتی بسیار آرام و کم فراز و فرود را پیش میبرد و تقریبا هیچ کجای کتاب با آنکه جا داشت، فرازِ گل درشتی دیده نمیشود و نویسنده ابدا شتاب و عجله‌ای ندارد که داستان را در چشمان خواننده فرو کند. یک "همینی که هست" خاصی در متن موج میزند، بدون اغراق روایت می‌کند، اما زولا خوب میداند کجا را هدف گرفته و مومن هست که انتهای داستان تیرش به هدف می‌خورد و خواننده را از پا در می‌آورد.

قسمت‌های عاشقانه یا همان دراماتیک، مثل شکلات ۷۸ درصدی در کنار قهوه دبل اسپرسوی تلخ، اغواگرانه خودنمایی می‌کند که به نظرم اگر شیرینی شکلات بیشتر بود شاید طعم بهتری میداد.

(گرچه من عادت به خوردن شکلات با قهوه ندارم چون لذت تلخی قهوه را از بین میبرد.)

این تراژدی عاشقانه که با تانی و نرم‌نرمک پیش می‌رود، بلاخره به غایت خود می‌رسد اما طالبِ صبر است.

همانطور که گفتم نویسنده‌ی کتاب پافشاری برای رنگ و لعاب دادن به اصل موضوع ندارد.

اما با همه‌ی این احوالات، کتاب در سطح بسیار بالایی قرار دارد و درد و تاریکی لایه به لایه به درستی بیان و درک می‌شود. نویسنده در جاهایی نیز می‌توانست بر تلخیش بیفزاید اما بر آن هم اصراری ندارد. گرچه اوج‌های تکان دهنده‌ی کتاب خیلی نیست و در بسیاری جاها آنقدر معمولی بیان شده که ممکن است خیلی گذرا و سطحی ازشان عبور کنیم(انگار به قصد این نوع روایت را پیش گرفته تا خواننده‌را اهلیِ قصه کند و بعد تیر خلاص را به قلب مخاطب شلیک کند.) اما داستان بسیار به قاعده و کاملاً موزون جلو می‌رود و زَهر کلام به درستی بیان و درک می‌شود.

گوشواره‌ی تکرار شده‌ی داستان، بنیادی ترین اصل زندگی است، مجموعه‌ای از حقوق ابتدایی و طبیعی تخطی ناپذیر. حقوقی که بدون ملاحظه متعلق به همهٔ انسانهاست نه طبقه‌ای خاص.

نکته‌ای که بسیار نظر من را جلب کرد استقامت بی‌بدیل و صبر و یکپارچگی بی‌همتایشان بود تا جایی که بارها با خود می‌اندیشیدم که اگر من جای آنها بودم توان ادامه و همراهی نداشتم.

در انتهای کتاب زولا بسیار حرفه‌ای عمل میکند او میداند تیری که به قلب مخاطب فرو رفته را با چه شدت و ضربی در چه زاویه‌ای بیرون بکشد تا او را نکُشد...


حال بریده‌هایی ازین کتاب با ارزش را برایتان به اشتراک‌میگذارم :

_سووارین می گفت:دستمزدا رو زیاد کنن؟ مگه میتونن؟ دستمزد کارگرا بنا به قانون مفرغ به کمترین مقدار ممکن معین میشه!

این حداقل مقداری که کارگرا نون خالی بخورن و بچه درست کنن. اگه از این مقدار کمتر بشه، کارگرا از گرسنگی میمیرن وتقاضای نیروی کار زیاد میشه ودستمزد بالا میره.

اگه از این مقدار بالاتر بره عرضه‌ي نیروی کار زیاد میشه ودستمزد پایین میادواین تعادل شکمای خالیه. محکومیت دایمی به شکنجه ی کار و درد گرسنگی!


_ده کیلومتر راه سنگفرش بود، همچون تیغی راست مزارع چغندر را بریده....


_بادی یخزده، که نفسهای پرزور و منظم‌ همچون داسی عظیم می‌گذشت.


_معدن ریزش کرده و او زیر آوار مانده وله شده بود. خاک خونش را مکیده و استخوان‌هایش را جویده وبلعیده بود.


_چاه انسانها رابه صورت لقمه ای بیست وسی نفری فرو می بلعید وچنان به نرمی، که گفتی حس نمی‌کند چگونه از گلویش پایین می روند.


_رانویه کشیش بود که آیین عشای ربانی‌اش را اجرا کرده و باز می‌‌گشت و دستهایش را همچون پیغمبری خشمگین رو به آسمان بلند کرده قهر خدا را بر این آدمکشان می‌خواند و فرارسیدن عصر عدالت و انهدام عن‌قریب ظالمان را بشارت می داد زیرا این دژخیمان با کشتار کارگران و افتادگان این جهان جنایات خود را از حد به در برده بودند.


در آخر ۵ تا نکته رو یادآور می‌شوم :

  1. پیشنهاد میکنم مطالعه‌ی این شاهکار رو از دست ندین . برای ارتقای سطح کیفی زندگیمان از اوجب واجباته.

۲.با خواندن نیمه‌ی ابتدائی کتاب ،بخاطر روند داستانی کندش اون رو رها نکنید چون اتفاقات در نیمه‌ی دوم کتاب جبران همه‌چیز را می‌کند.

۳.با خواندن این کتاب متوجه میشویم که چه ۱۵۰ سال پیش چه الان چه فرانسه چه ایران ، ظلم همیشه در دنیا بوده و بی عدالتی وجود دارد.زولا شیوه‌ی مبارزه و قدعلم کردن را می‌آموزد، او انگیره و امید را یاد می‌دهد، گرچه معتقدم هرتغییری با ناامیدی شروع میشود.

۴.فیلم ژرمینال رو هم در صورت تمایل ببینین.

۵.و این پادکست شنیدنی :

داستان معدن سن خوزه شیلی جایی که ۳۳ معدنچی ۶۹ روز توش گرفتار بودند.


شرح کامل ماجرا در اپیزود ۵ پادکست کانال بی.


⁣⁣پادکست کانال بی

⁣https://telegram.me/channelbpodcast

و در انتها امتیاز ۱۰ از ۱۰ برای این کتاب.




حال خوبتو با من تقسیم کنژرمینالنقد کتابسروش حبیبیامیل زولا
دستی بر قلم دارم...گاه حروف را ریسه میکنم و با سیاهی جوهر داغی بر دل سپیدی کاغذ میگذارم چون بشدت معتقدم کمرنگ‌ترین جوهرها از قوی‌ترین حافظه‌ها ماندگارترند .
در این ایستگاه باهم توقف میکنیم و کتاب هایی که میخونیم رو به همدیگه معرفی کنیم تا دیگران هم حس خوب مارو تجربه کنن. ketabaz.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید