ویرگول
ورودثبت نام
Zahra Shokrani
Zahra Shokrani
خواندن ۵ دقیقه·۵ سال پیش

سه پرسش: نگاهی به فرهنگِ «هیچ‌وقت کافی‌نبودن»‌مان


با پرسیدنِ این سه پرسش همیشه می‌توان چیزی آموخت:

  1. فرهنگِ ما با چه پیام‌ها و چه انتظاراتی تعریف می‌شود، و فرهنگ چطور بر رفتارهای ما تأثیر می‌گذارد؟
  2. تلاش‌ها و رفتارهای ما به چه نحو با حفاظت‌کردن از خودمان در نسبت‌اند؟
  3. رفتارها، افکار و احساسات‌مان به چه نحو با آسیب‌پذیری و نیازِ به حسِ ارزشمندبودن در نسبت‌اند؟

ترجمه‌ای آزاد از کتابِ Daring Greatly نوشتۀ Brene Brown

اینجا سه پرسش مطرح شده و من پیش از این‌که بخواهم به محتوای این پرسش‌ها بپردازم، مشتاق‌ام ساختارِ این پرسش‌ها و نسبت‌شان با یکدیگر را بررسی کنم. درواقع ببینم هر پرسش چه پیش‌فرض‌هایی دارد.

پرسش اول می‌گوید که قوامِ یک فرهنگ به پیام‌ها و انتظاراتی است که ارائه می‌کند. به بیانِ ساده‌تر چارچوبِ یک فرهنگ در پیام‌ها و انتظاراتی که مطرح می‌کند ملموس می‌شود. پیام‌ها همان باورها هستند، باورهای ارزش‌گذاری شده‌ای که به ما داده می‌شوند، و مادامی که تحتِ لوای آن فرهنگ، یعنی شبکۀ باورهای ارزش‌گذاری‌شده، باشیم از ما «انتظار» می‌رود که جورِ خاصی «رفتار» کنیم. پس انتظارات درواقع دستورالعملِ پیام‌ها را به ما می‌دهند. بدین‌ترتیب پرسش اول در پی یک سری الگوست. الگویی که در آن یک باورِ خاص، یک انتظارِ خاص را ایجاد می‌کند، و در نسبتِ با این انتظارِ خاص آدم‌ها این رفتار یا آن رفتار را نشان می‌دهند.

مثلاً من حضورِ یک باور را در خودم احساس می‌کنم، آن باور این است: «من وقتی ارزشمندم که کار مفیدی کرده باشم»؛ «من وقتی حق دارم نسبت به خودم احساسِ خوبی داشته باشم که پروداکتیو بوده باشم». از خودم می‌پرسم این باوری که درونِ خود می‌یابم از کجا آمده؟ آیا خودم آن را به وجود آورده‌ام و پرورانده‌ام؟ آیا پیامی است که به نحوهای مختلف در معرضِ آن قرار داشته‌ام و آن‌قدر در من نفوذ کرده که دیگر آن را درونِ خودم می‌یابم؟ من این باور را به واسطۀ انتظاراتی که در یک سطح دیگران از من دارند و در سطح دیگر خودم از خودم دارم می‌شناسم. مثلاً وقتی دختر دبیرستانی بودم و شبِ امتحان به جای درس‌خواندن رمان می‌خواندم با عصبانیت مامان‌ام مواجه می‌شدم؛ یا این مدتی که مشغولِ پژوهشِ فلسفی بودم و کار نمی‌کردم از سوی خیلی‌ها برخوردهای سرد و تا حدی اعتراضی می‌دیدم که پیامِ آن این بود: «فلسفه که نان و آب نمی‌شود». و اما در درون خودم اوضاع بدین منوال بوده که خُب اگر دیگر نمی‌خواهی سرِ کار بروی، باید بنشینی روی مقاله‌ات کار کنی، اگر الان روحیۀ کارکردن روی مقاله‌ات را نداری باید ترجمه کنی، ترجمه هم نه؟ آلمانی بخوان، اپلای کن، تافل بگیر، پروپوزال بنویس، برو سرِ خودت را یک چند سال به دکتراخواندن گرم کن، با این کار تا چند سال خیال‌مان بابت مفید و پروداکتیو بودن‌ات راحت است. حالا در مواجهه با این انتظارات فکر می‌کنید من چگونه عمل می‌کنم؟ من همیشه تلاش کرده‌ام کارِ مفیدی را با کارِ مفیدِ دیگری جایگزین کنم، چون اگر کارِ مفید نباشد احساسِ ارزشمندی‌ام قلقلک می‌شود. رفتارِ من در قبالِ آن انتظارات، انتظاراتی که مبتنی بر باور درونیِ «من = کار مفید» و پیامِ فرهنگیِ «تو = کار مفید» است، در اکثر مواقع تبعیت‌کردنِ از آن بوده است.

اما می‌دانید؟ وقت‌هایی که آبرنگ می‌کشم، یا در دفترم می‌نویسم، یا برای روح نامه می‌نویسم، یا حالا که این‌جا می‌نویسم، یا وقتی زور می‌زنم متن فیلسوف را بشکافم و برداشتِ خودم از آن را بنویسم، یا وقتی هر چیز کوچک و بی‌اهمیت را با دقت مشاهده می‌کنم و در ذهنم دربارۀ آن می‌نویسم، اساساً وقت‌هایی که نقاشی می‌کنم و می‌نویسم، این کارها بی‌آن‌که برایم ذیلِ مقولۀ کارِ مفید قرار بگیرند، به من احساسِ ارزشمندی می‌دهند. این کارها مرا آرام و سرخوش می‌کنند. وقتی انجام‌شان می‌دهم می‌توانم بگویم گورِ بابای فرهنگ و پیام‌ها و انتظارات‌اش، گور بابای آدم‌هایی که کارهای مرا تأیید نمی‌کنند، گورِ بابای تأییدشدن و تحسین‌شدن، گورِ بابای دیده‌شدن، گورِ بابای خارق‌العادگی و مؤثر واقع‌شدن.

وقتی از این دریچه به ترس و شرمی که سال‌هاست مرا احاطه کرده و موریانه‌وار دارد درون‌ام را می‌جود و می‌فرساید نگاه می‌کنم، وقتی از این نقطه پیامِ فرهنگ را که می‌گوید انتظارات را برآورده کن تا در امان باشی می‌شنوم، درمی‌یابم که دیگر نمی‌خواهم رفتارم تبعیت باشد. نمی‌خواهم فرهنگ آن‌گونه که می‌خواهد بر من تأثیر بگذارد. نمی‌خوام ارزشمندیِ من در گروِ کار مفید کردن باشد.

راستش را بخواهید امروز برایم روشن شد که سال جدید می‌خواهم چه کار کنم. می‌خوام بر روی نوشتن تمرکز کنم. نوشتن برای من در چارچوبِ کارِ درآمدزا می‌شود مدیریتِ محتوا، در چارچوبِ فلسفه می‌شود مشقِ پدیدارشناسی، و در چارچوبِ خودنِگری می‌شود ویرگول. در کنار این کارِ اصلی طراحی و آبرنگ، یوگا و مدیتیشن، کوه و سفر گزینه‌های من‌اند برای ساختنِ یک روتینِ متعادل.

خُب، در نوشته‌های بعدی به پرسش دوم و سوم خواهم پرداخت.


پدیدارشناسیفرهنگفلسفهنوشتنشرم
در جستجوی هنر درست پرسیدن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید