Zahra Shokrani
Zahra Shokrani
خواندن ۴ دقیقه·۵ سال پیش

من هیچ‌وقت به اندازۀ کافی «چیز» نیستم!

جای خالی را با کلمۀ مناسب پر کنید:

من هیچ‌وقت به اندازۀ کافی ............ نیستم.

اغلبِ آدم‌ها بعد از چند لحظه جای خالی را با یکی از این کلمات پر می‌کنند:

  • من هیچ‌وقت به اندازۀ کافی خوب نیستم.
  • من هیچ‌وقت به اندازۀ کافی عالی و کامل نیستم.
  • من هیچ‌وقت به اندازۀ کافی قدرتمند نیستم.
  • من هیچ‌وقت به اندازۀ کافی موفق نیستم.
  • من هیچ‌وقت به اندازۀ کافی باهوش نیستم.
  • من هیچ‌وقت به اندازۀ کافی مطمئن نیستم.
  • من هیچ‌وقت به اندازۀ کافی ایمن نیستم.
  • من هیچ‌وقت به اندازۀ کافی فوق‌العاده نیستم.

خانم لین تویست (Lynne Twist) دراین‌باره می‌نویسد:

برای من، و برای بسیاری از ما، اولین فکری که صبح که از خواب بیدار می‌شویم به ذهنمان می‌رسد این است: «به اندازۀ کافی نخوابیده‌ام». فکر بعدی این است: «به اندازۀ کافی وقت ندارم». فکرِ کافی‌نبودن، چه به‌جا باشد چه نباشد به‌طور اتوماتیک سراغ‌مان می‌آید، حتی پیش‌ از آن‌که فکرِ بررسی و آزمودنِ آن را بکنیم. بیشترِ ساعات و روز‌های زندگی‌مان صرفِ شنیدن، توضیح‌دادن، شکوه‌کردن و نگرانی بابت چیزهایی می‌شود که به اندازۀ کافی نداریم‌شان. حتی قبل از اینکه در تخت‌خواب بنشینیم، قبل از اینکه پایمان به زمین برسد، پیشاپیش ناکافی هستیم، عقب‌یم، در حال ازدست‌دادن‌ یا کم‌داشتنِ چیزی هستیم. و وقتی شب داریم به بستر می‌رویم ذهن‌مان پر است از همۀ کارهایی که آن روز نرسیده‌ایم انجام دهیم. با این افکار به خواب می‌رویم و با همان خیالِ عدمِ‌کفایت برمی‌خیزیم. این شرایطِ درونیِ کافی‌نبودن، این ذهنیتِ کافی‌نبودن دقیقاً در دلِ حسادت‌هایمان، حرص و طمع‌مان، تعصب‌هایمان و جروبحث‌هایمان با زندگی قرار دارد.

عدم‌کفایت (scarcity) در جامعه‌ای رونق پیدا می‌کند که در آن افراد به کمبودها توجه ویژه‌ای نشان می‌دهند. همه چیز از امنیت و عشق گرفته تا پول و منابع به‌نظر محدود و کم می‌رسد. ما زمانِ زیادی را صرف این می‌کنیم که حساب‌کتاب کنیم چقدر داریم، چقدر می‌خواهیم و چقدر نداریم؛ و دیگران چقدر دارند، چقدر نیاز دارند، چقدر می‌خواهند.

آن‌چه این ارزیابی و مقایسۀ مداوم را تفِ‌سربالا می‌کند این است که اغلب زندگی‌هامان، ازدواج‌هامان، خانواده‌هامان و اجتماعات‌مان را با چشم‌اندازهایی از کمال (perfection) مقایسه می‌کنیم که دست‌نیافتنی و برآمده از رسانه‌ها هستند؛ یا خودِ واقعی‌مان را مقابلِ تفسیرِ خیالی‌مان از بزرگیِ یک آدمِ دیگر نگه می‌داریم. نوستالژی هم یک شکلِ خطرناک مقایسه است. فکر کنید به تمام آن وقت‌هایی که خودمان و زندگی‌مان را مقایسه کرده‌ایم با یک خاطره‌ که نوستالژی به‌نحوی آن را ویراسته که هیچ‌وقت واقعاً وجود نداشته: «یادته وقتی ...؟» «یادش بخیر اون روزها...»

ترجمه‌ای آزاد از کتابِ Daring Greatly نوشتۀ Brene Brown صفحات 25-26

این‌بار فقط به ترجمۀ بخشی از متن کتاب اکتفا می‌کنم. تنها نکته‌ای که به ذهنم می‌رسد این است که شاید رخداد کرونا، قرنطینه و فاصله‌گرفتن از جامعه‌ای که عدمِ‌کفایت در آن رونق دارد راهی را باز می‌کند برای این‌که بیشتر دربارۀ این فرهنگِ غالبِ عدمِ‌کفایت بیاندیشیم. ببینیم چقدرِ عدم‌کفایت‌هایمان برآمده از فشارهای بیرونی است و چقدر از درون داریم خودمان را مچاله می‌کنیم.

شاید این روزها از خواب که بیدار می‌شویم آن‌قدرها هم به این فکر نکنیم که کم خوابیدم و وقت کم دارم و باید بجنبم... . شاید بیشتر به این فکر کنیم امروز را چطور پُر کنم؟ یا آخر شب که در بستر لمیده‌ایم فکر کنیم که امروز یکی از کارهایی را انجام دادم که مدت‌ها بود دلم می‌خواست انجام دهم اما هیچ‌وقت فرصت نمی‌شد. کرونا شاید بستری فراهم کرده برای آهستگی‌، تا پیش از آن‌که فکرِ کافی‌نبودن و کافی‌نداشتن به‌طورِاتوماتیک ذهن‌مان را تسخیر کند، از خودمان بپرسیم: «براساسِ چه معیاری کافی نیستیم یا چیزی را به‌قدر کفایت نداریم؟ و این معیار از کجا آمده؟»

این مطلب در ادامۀ این نوشته آمده است:

https://vrgl.ir/KIw32

ادامۀ این مطلب را می‌توانید در نوشتۀ زیر بیابید:

https://vrgl.ir/Kg57q




فلسفهخودشناسیشرمکروناقرنطینه
در جستجوی هنر درست پرسیدن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید