زهرا اکبریان
زهرا اکبریان
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

تولدِ تدریجیِ یک رویا / ۴

شهر از پنجره‌ی جدید
شهر از پنجره‌ی جدید


بین انگشتانم از خشکی و سرما پوست پوست شده است. از وقتی به اینجا آمده‌ایم با سرما و سردی در پیکار دائمم. سوز هوای خشک قم یک طرف، سرمای خانه‌ی نوساز هم از طرف دیگر، سیستم گرمایش نداشتن طبقه پایین هم یک‌ طرف دیگر. و منِ کله شقی که اصرار داشتم در طبقه پایین مستقر شوم و فضای خلوتی را حتی در سرما برای خودم فراهم کنم. نه که کل روز را اینجا باشم، نه. اما برای یک فرد درونگرا وجود فضایی خلوت و ساکت و تک نفره حتی به اندازه یک ساعت در روز هم از اوجب واجبات است. شلخته و زیاد بودن وسایلم بهانه است؛ خوب می‌دانم که اگر در روز یک ساعتی را خلوت نکنم مغزم از کار می‌افتد. نمی‌دانم اسمش را مرض بگذارم یا به حساب همان درونگرا بودنم، این میل به خلوت با خود را هم بپذیرم. اما هر چه که هست، من از دقایقی که با خودم خلوت می‌کنم و در میان هیاهوی روزگار دمی به مغزم و روحم استراحت می‌دهم تنفس و تغذیه می‌کنم.

به این فکر می‌کنم که چند وقت است ننوشته‌ام، به حرف عمو که می‌پرسد چرا دیگر پست نمی‌گذاری، و منی که حوصله نمی‌کنم در جواب بگویم عمو این روزها بیشتر در ویرگول می‌نویسم تا اینستاگرام.

کلاه روی سرم را کمی پایین‌تر می‌آورم تا سینوزیت نُنُرم خدایی ناکرده در این اوضاع و احوال بازی‌اش نگیرد. می‌نویسم و خط می‌زنم، می‌نویسم و خط میزنم... مغزم خالیست. درست شبیه حسی که به این خانه دارم. سمانه می‌گوید اثر فنگ‌شویی است. که هنوز به اندازه کافی انرژی در این خانه جدید جریان پیدا نکرده، که هنوز حس خانه به آن ندارم و فکر می‌کنم در یک سفر طولانی‌ام و در یک سوئیت مستقر شده‌ام؛ و دلم بی‌اندازه برای خانه قبلی‌مان و پنجره و ویوی قبلی تنگ شده است.

آخرین شبی که از پنجره قبلی شهر را نگاه ‌ می‌کردم زهرا گفت انشاءالله خانه جدید و پنجره جدید برایت یک شروع جدید و بهتر در پیش داشته باشد. حرفش در سرم تکرار می‌شود: پنجره‌ی جدید! پنجره‌ی جدید؟ شروع جدید؟ نمی‌دانم! اما از این پنجره هم آسمان همان رنگ است...

بی‌خیالِ مغز خالی و کاغذ خط‌خطی‌ام می‌شوم و اسم همین چهار خط نشخوار مغزی را هم می‌گذارم متن! هر چه باشد این اولین نوشته من از موقعیت مکانی جدید است. موقعیت جدید، پنجره‌ی جدید، اولین روز از فصل جدید. همه را بالاجبار هم که شده به فال نیک می‌گیرم، نیک می‌خواهم که نیک در پیش باشد. به امید روزهای بهتر و بهتر و بهتر...

شروعنوشتنپنجره
دانش آموخته‌ی کارشناسی زبان و ادبیات انگلیسی، مترجم فریلنس ، دست‌به‌قلم✍️/ اینستاگرام:https://www.instagram.com/_zahraakbarian_?r=nametag
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید