پشت شیشهٔ دلم کبوتری در انتظار نوازش است... .
شبها که میخوابم، صدای تکاندادن بالهایش را میشنوم. آنها را باز و بسته میکند؛ آنقدر که جای خوابش درست شود. بعد دیگر صدایی نمیآید.
صبحها با برخورد اتفاقیِ نوکش با پنجره، چند بار صدایی به گوشم میرسد. بیدار میشوم، از پهلویش میروم و تا شب خبری از او ندارم. باز شب میشود و به رختخواب میروم. از صدای بالهایش دلگرم میشوم و با صدای منقارش بیدار؛ ولی هرگز نمیتوانم از او تشکر کنم... .
چقدر کبوتروارههایی هستند که مهر و آرامش و دلگرمی به ما میدهند و ما از وجودشان بیخبریم یا اینکه مثل این پرندهٔ مهربان، از تشکرکردنش عاجزیم. خوب است که لااقل میتوانیم از خالقش تشکر کنیم. پروردگارا برای الطاف نهان و آشکارت هزاران مرتبه شکر... .
تمام الطاف