ویرگول
ورودثبت نام
زهرا رضایی
زهرا رضایی
خواندن ۱۳ دقیقه·۱ سال پیش

موندن تو رابطه بلاتکلیف

www.zehndarmani1.ir

به نام خالق عشق

نویسنده: روانشناس زهرا رضایی

(داستانها تلفیقی از تجربیات کاری سالهای مشاوره، خلاصه کتابها ومقالات به روز و تخصصی روانشناسی و سبک های درمانی متعدد و آموزش های تکنیکهای درمانی است)

"امیدوارم بهترین تاثیر رو روی زندگی شما داشته باشه وشروع معجزه ی تغییر زندگیتون باشه"

عاشق بی ثبات من!!!

(موثر در شناخت بی ثباتی عاطفی افراد و شناخت افراد با تعلل بالا در ازدواج)

قشنگ یادمه که قبل از خواستگاری، مامانش یه روز زنگ زد و بعد کلی قربون صدقه رفتن گفت ببین عزیزم دختر خوشگلم، ریحانه جان

شاید تو الان فکر کنی من برای اینکه مخالف این وصلتم و میخوام سر نگیره یا از روی بد جنسی و مادر شوهر بازی دارم این حرفها رو بهت میگم

www.zehndarmani1.ir

خدا شاهده این طور نیست

بعدا متوجه میشی که چقدر نگرانت بودم و چون خودم دو تا دختر دارم اینها رو بهت میگم

که بعدا خدا نکرده آه تو دامن ما رو نگیره و بعدا نگی شما که میدونستید چرا نگفتید

ضربان قلبم یه هو بالا رفت، دستام، صدام میلرزید

چی شده مامان جون اتفاقی افتاده؟

عزیزم میخوام درباره بچه بودن حسام و اخلاق هاش باهات صحبت کنم

اینو که شنیدم خیالم راحت شد و یه نفس عمیق کشیدم

بچگی های حسام موضوع جدیدی برای من نبود

دیگه باهاش کنار اومده بودم

بعد هم دیگه الانشم برای دونستن مطالب جدید برای من و حسام دیگه خیلی دیر بود

ما دیوانه وار عاشق هم بودیم

چه سختی هایی رو برای رسیدن به هم تحمل نکردیم

حسام سر مخالفت خانواده اش برای اینکه من بزرگتر بودم تا پای خودکشی پیش رفت

کلی تلاش کرد تا شرایط رو جور بکنه و بیاد خواستگاری

دیگه الان دونستن مطلب جدید برای عشق ما واقعا دیر بود

تو همین حس و حال و فکرو خیالها بودم که مامان حسام بلندتر گفت دخترم صدامو داری

کجا رفتی؟

گفتم مامان جان گوش میکنم یه لحظه صداتون قطع شد جانم میفرمودید

عزیزم پسر من ثبات تو خواسته هاش نداره

همیشه همین طور بوده از بچگی

هر چی هم بزرگترم شد بهتر که نشد هیچ، بدترم شد

امروز میگفت این رو میخوام فردا ازش متنفر بود

امروز گریه میکرد برام فلان کارو بکنید بعدش بهش بی تفاوت بود

کلی التماس میکرد واسه چیزهایی که میخواست ولی فرداش نگاهشون هم نمیکرد

از اسباب بازیهاش ، دوچرخه اش، لباساش، کلاسهای مورد علاقه اش

ماشینی که میخواست، بعد هم دوست دختراش و حالا تو!!!!!

الان عشق آتشینش به تو هم تکرار همین قضیه هاس خیلی مراقب باش

ما که هر چی به خودش میگیم با این روحیه ای که تو داری

بذار سنت بره بالا شاید پخته تر شدی این اخلاقت، این بی ثباتیت کمتر بشه، بعد ازدواج کن

قبول نمیکنه که نمیکنه، تازه آقا ناراحت هم میشه

خودت که اونو میشناسی جز حرف خودش، گوشش به هیچ کسی بدهکار نیست

خیلی مراقب باش دخترم دوستی با ازدواج فرق داره

اگر قبلا دوست دختراش رو بی دلیل و با بهانه تراشی های مسخره رهاشون میکرد

اونها فقط دوست بودن، مهم نبود

یه لحظه یاد دوست دختر قبلیش نگار افتادم که اتفاقا دوست منم بود

که انقدر بی عرضه بود که نتونسته بود حسام رو نگه داره

ولی من فرق میکردم من میتونستم

هم نگهش میدارم ، هم یه زندگی ای باهاش بسازم چشم همه حسودامون دربیاد

دخترم مراقب باش

اگر عقد کنید دوباره حسام طبق عادتش رفتار کنه

هم ما تو دردسر بدی میوفتیم هم شما!!

خدا شاهده من از بالا پایین کردن پله های دادگاه نگرانم انقدر حرص میخورم و این حرفها رو میگم

میدونم قبل از خواستگاری این حرفهارو زدن شگون نداره ولی به خدا نگرانم

مخالفت من و پدرش هم به خاطر بد بودن تو یا مشکلی از طرف تو نبود، تو گلی و همه چیز تموم

ما از پسر خودمون مطمئن نیستیم و میترسیم که این همه مخالفت داشتیم

خلاصه بیچاره مامان حسام حرفهاش رو زد و من فقط گوش کردم

همه جوره زورش رو زد که منو از خواب بیدار کنه ولی من انقدر به انتخابم به عشق مون ایمان داشتم

حرفهاش باورم نشد که نشد

اونم که دید حرف زدن با من بی فایده است

خیلی سرد خداحافظی کرد


منم با یه لحن ملیح و عروسانه و مطمئن گفتم، ممنون مامان جان که انقدر نگران مایید

نگران نباشید به امید خدا هیچ مشکلی پیش نمیاد

مامان حسامم که کاملا از لحن من حس کرده بود من داغ تر از این حرفهام که الان چیزی تو گوش و مغزم بره

خواست به خانواده ام سلام برسونم

بعد با یه لحن کلافه ای ، خواهش میکنم ازما گفتن بود معناداری گفت و قطع کرد

قطع کرد و من موندم و کاخ آرزوهام که داشت خراب میشد

ولی یه لحظه انگار بخوام خودموگول بزنم یا به قول روانشناسم برای فرار از اضطراب آگاه شدن و رو به رو شدن با واقعیت تلخ

سریع به خودم گفتم اگر هم، در بدترین حالت واقعا راست بگه

اینا هنوز ریحانه رو نشناختن

حسام دست از پاخطا کنه چنان حسامی بسازم چهل ستون چهل پنجره!!!!!

مگه من میذارم بازی های دوران کودکیش رو با من تکرارکنه، کور خونده

البته الان که بیچاره هر چی من میگم جز چشم نمیشنوم

خدایی دیوانه وار عاشقمه و اصلا بعید میدونم این چیزها پیش بیاد

آخه حسام نسبت به سنش خیلی پخته تره

بعدشم عشق همه چیزو درست میکنه شک ندارم!!!

www.zehndarmani1.ir

الان که هفت ماه از عقدمون میگذره اون حرفها عین پتک میخوره تو سرم

جرأت هم ندارم به کسی بگم که حسام چه چیزهایی بهم میگه و چه کارهایی میکنه

یا مامانش قبل از عقد چه چیزهایی به من گفته بود و من عین خواب زده ها فقط خندیدم!!!

حسام از فردای عقد یه حرفهای عجیبی رو شروع کرد

اول به شوخی و تیکه انداختن

بعد به حالت کلافه و خسته و عصبی

هر روز سرد تر و از من فراری تر میشد

وقتی هم میپرسیدم عشقم یه هویی چی شد، تو که برای من میمردی چرا اینقدر از من دوری میکنی و انقدر باهام سردی

آقا در جواب، حرفهای چرت و پرت و بهونه های عجیب و غریب می آورد که وقتی میشنیدم، واقعا شاخ درمیوردم

نمیدونم چرا از چهره ات خوشم نمیاد اون جوری که من میخوام خاص نیست

چشمات رو باز کن دخترای اطرافت رو ببین، ببین چطور تیپ میزنن

تیپت رو کلا عوض کن، تا دیگه با این سرو شکلت آبروی منو پیش دوستام نبری

هیکلت خیلی مشکل داره یه کاریش بکن برو باشگاه فرم بدنتو تغییر بده

نمیدونم هر جور میتونی درستش کن

به نظرت هر کی مارو ببینه نمیگه پسره جوون تره و سرتره

از فرم بینیت خوشم نمیاد باید عملش کنی

خیلی سطح خانوادتون مشکل داره از عقاید بابات اصلا خوشم نمیاد

و یه مشت حرف مفت و بی سرو ته دیگه، که از گفتنش شرمم میاد

هر چقدر با عشق، مهربونی با خشم با تهدید با هر زبونی میگفتم، بابا تو دو سال منو همین طوری دیدی

اون موقع از نظرت من پری قصه هات بودم و فقط هر لحظه ازم تعریف میکردی

روزی صد بار میگفتی خدایا من فقط به ریحانه برسم

چی شد کلا نظرت عوض شد من که همون آدمم

همون چهره، همون خانواده، همون تیپ، همون اخلاق

تازه خدایی چقدر سعی کردم همون طوکه تو میگی کنم خودمو

من که هر چی گفتی گفتم چشم

بعد این همه عجز و لابه ی من، جواب آقا حسام یک کلام بود که یک کلام بود

من اون موقع دیوونه بودم

اصلا بیا مهریه ات رو ببخش، توافقی طلاق بگیریم!!

واقعیتش هر قدر هم که تغییر کنی من کلا نمیخوامت!!

کارم شده بود مثل این خودکم بین ها هی ازدوستام و این و اون سئوال می پرسیدم

این جام خیلی بده نه؟

گونه هام خیلی افتاده اس نه؟ هیکلم اصلا جذاب نیست؟

بینی مو عمل کنم خیلی بهتر میشم؟

چشمهام رنگی بود چقدر خوب میشدم؟

کاش پوستمو برنزه کنم، وای پوستم خیلی بد رنگه؟

و .....

هر کسی هم یه پیشنهادی برای این شرایط وحشتناک رابطمون میداد

یکی میگفت، دیوونه تو خیلی خوشگلی و خوش هیکلی

خول شدی حرفهای حسامو باور میکنی؟

مگه تو عروسک خیمه شب بازی اونی، که هر طوری که میگه می خوای تغییر کنی؟

یعنی چی هر چی میگه، میگی باشه درستش میکنم

مگه جسم و روح و شخصیت ما خمیر بازیه که هر جور خواستیم به حرف هر کسی یه جور تغییرش بدیم

ریحانه دیوانه نشو فقط خودت باش و با اعتماد به نفس رفتار کن

یه سری از دوستامم که کلا میزدن تو سرم که، ما که گفتیم با پسر کوچیکتر از خودت دوست نشو چه برسه ازدواج

چقدر گفتیم اصلا این پسره در حد تو نیست، هنوز بچه اس

باید حالا حالاها دختر بازی شو کنه، اون الان اصلا نمیفهمه ازدواج یعنی چی

حالا بکش حقته

بعضی از دوستام هم میگفتن، به چسب به حسام هر چی هم میگه گوش کن

تو این دوره زمونه دیگه کو شوهر!!!!!!!

قشنگ چند دوره کلاسهای خود آرایی برو

هر روز براش یه جور آرایش کن، تند تند رنگ موهاتو عوض کن

برای چهره و اندامتم نگران نباش الان پول خرج کن ببین ازت یه آدم دیگه میسازن

انقدر عمل و پرتزو کلی روش جدید اومده که دیگه تغییر ظاهر شده مثل آب خوردن

این درس و دانشگاه و کارت رو هم، یه مدت بذار کنار بچسب بهش

ببین حسام چی میخواد

بعد که رفتین سر خونه زندگیتون دیگه اون موقع خرت از پل گذشته

حالا تو حسابی عذابش بده، بگو من همینم که هستم دیگه مجبوره هیچی نگه

ولی واقعیت این حرفها نیست

خودم که دیگه میدونستم جریان چیه، خودم که میدونستم چه گندی به زندگیم زدم

دیگه ایمان پیدا کردم که اگر هر کاری هم کنم و صد تا عملم کنم

حتی مثل بوقلمون هر روزم یه طرح و رنگ باشم، بازم فایده ای نداره

بهانه های آقا حسام تمومی نداره

یه بار تو دعواهامون خسته شدم گفتم

اصلا بگو نمیخوامت خلاصم کن

چرا انقدر بهانه های مسخره میگیری و هر روز یه بازی تازه در میاری

حسامم صاف تو چشمام نگاه کرد و گفت ببین ریحانه جان

بذار صادقانه و رک بهت بگم، تو عالی هستی همه چیزت عالیه، ولی من واقعا دیگه نمی خوامت!!

خیلی برام تکراری و یکنواخت شدی، همه کارم کردم که خودت بذاری بری اما تو دست بردار نبودی

من مات و مبهوت بهش خیره شده بودم به این فکر میکردم که مگه میشه یکی یه مدت دیوانه وار عاشقت باشه و بعد بی دلیل بگه نمیدونم چرا، ولی دلمو زدی دیگه نمیخوامت!!!

www.zehndarmani1.ir

پس اون آهنگ های عاشقانه ای که تو جاده شمال برام میخوندیو وقتی نگاهم میکردی چشمات پر اشک میشد دروغ بود

پس اون تهدید به خودکشیت برای راضی کردن خانواده ات که خواستگاری بیان دروغ بود

اون وعده هایی که تمام تلاشم رو میکنم خوشبختت کنم، دروغ بود

اصلا به آدمهای اطرافت نگاه کن مثل تو بی ثبات، آدمی وجود داره؟

کاش قبل از عقدمون اونقدر عاشقت نبودم و میتونستم بشناسمت

کاش اون همه نشونه از تغییر ناگهانی حالت هات، صحبتهای بی ثباتت

تصمیمات بچگانه ات ، پر توقع بودن و لوس بودنات

هر روز یه حرف زدن هات ، بی برنامه برای آاینده بودت،

حرفهای مادرت و اطرافیان خودم رو جدی میگرفتم و بیشتر دقت میکردم

کاش عشقم رو جوری مدیریت میکردم که مغزم هم بتونه کار کنه

کاش.......

اشک هام بند نمی اومد

ولی سریع خودمو جمع و جور و کنترل کردم

به خودم گفتم بسته هر چی خاری و خفت کشیدی و تحقیر شدی

حسام تموم شد، دیگه از طرف منم همه چیز تموم شد

این آخرین جملاتی بود که سرش فریاد زدم و گفتم بدبخت تو اصلا لیاقت منو نداری

حسامم پیروزمندانه انگار که دیگه از شر من راحت شده بود

با چهره اش و تکون دادن سرش تایید میکرد که آره تو راست میگی، فقط تو برو

از فرداش انگار زندگی جدیدی برای من شروع شد

هر لحظه یه حالی رو تجربه میکردم

یه لحظه پر از حس خشم از مردها، نفرت، ترس بودم و از همه فراری

گاهی پر از انگیزه برای ساختن دوباره ی آینده

خوشحال بودم به خاطر از بلاتکلیفی در اومدن، ناراحت بودم از اشتباهاتم

حسرت گذشته و اینکه چرا به هشدارهای مادر حسام گوش ندادم و کلی فکر و حس عجیب و غریب میومد تو سرم

به توصیه ی یکی از همکاران جلسات مشاورهام رو شروع کردم

خدارو شکرتونستم اعتماد به نفس خورد شده ام رو برگردونم

تونستم خشمم رو از مردها از بین ببرم و منطقی فکر کنم

آگاهی و هشیاری خودم رو تو شناخت شون بالا ببرم نه اینکه ازشون متنفر باشم

فهمیدم بی ثباتی و بی مسئولیتی و تنوع طلبی اصلا ربطی به دختر و پسر و زن و مرد نداره

کلی از پسرها هم قربانی بی مسئولیتی و بی ثباتی دخترا میشن و آسیب میبینن

تونستم مهارتهای زیادی یاد بگیرم که چطور تو زندگی آگاهانه انتخاب کنم و با چه مهارتهایی رابطه هامو حفظ کنم وبه بهترین شکل مدیریت کنم

اینکه فقط ازدواج کردن و عروس و داماد شدن و متاهل بودن به تنهایی ارزش و شاهکار نیست

باید درست پایه های زندگی خودم و بچه های آینده رو بسازم

الانم بعد شش ماه حالم خیلی بهتره

خدارو شکر تازه افتادم تو جاده ی آگاهی و دیدم به همه چیز خیلی فرق کرده

میدونم و فهمیدم که برای زندگیه کم اشتباه و با آرامش و با موفقیت هر روز باید آموخت و آموخت

راستی ما سریع توافقی جدا شدیم

دیگه نخواستم حتی یک ثانیه هم حسام رو ببینم و به زندگی متززل و بی هدف و خوشگذرون اون برگردم

من مسئولیت اشتباهات خودم رو پذیرفتم و تاوانش رو هم دادم

برای اشتباهات و نامردی های اونم ، واقعا سپردمش به خدا

دیگه تو ذهنمم رهاش کردم تا خشمم از اون آینده ام رو هم تباه نکنه

اونم رفت و حسابی دورهاشو زد و با دخترای مختلفی خوش گذروند

تازگی ها از چند تا از دوستای مشترکمون شنیدم که چند بار دخترا سر همین بی ثبات بودن و بازی دادنشون چنان رو نقره داغش کرده بودن که بیا و ببین

www.zehndarmani1.ir

تا دیگه جرات نکنه با احساسات و شخصیت کس دیگه ای بازی کنه

الانم بعد شش، هفت ماه بی خبری محض

آقا چند روزیه برگشته و التماس میکنه که تو برای من جذاب ترین و با ارزش ترینی

غلط کردم برگرد ، تازه فهمیدم تو چقدر نجیب و خانوم بودی

اگه برگردی برات ماشین فلان میخرم و هر چی تو بگی میگم چشم

یه مشت حرفهای تکراری و باد هوا که قبل از عقدمون هم میزد و من باورش داشتم

ایمان بهش داشتم و حس میکردم که عاشق ترینه

ولی دیگه پشیزی رو حرفهاش و قول هاش اعتبار باز نمیکنم

دیگه نمیتونم بهش اعتماد کنم و هرگز یه اشتباه رو دوباره تکرار نمیکنم

مخصوصا الان که با جلسات مشاوره ای هم که میرم من دیگه اون ریحانه ی عروسک خیمه شب بازی آقا نیستم

دیگه کلی آگاه شدم و کلی هدف عالی برای رابطه ام و زندگی آینده ام دارم

میخوام اگر روزی ازدواج کردم با یه آدم با ثبات و آگاه و با هدف باشم

به جای اینکه هر لحظه بترسم چه کار کنم که از چشمش نیوفتم یا چشمش به کسی نیوفته

دنبال رشد کردن و موفق شدن و بهتر کردن رابطمون با همسرم و عشقم باشم

به جای اینکه فقط تمرکزم رو ظاهرم ، تغییر دادن چهره و تیپم باشه و تزریق ژل و بوتاکس رو این ور اون ور صورتم

رو افکارم و باورهام و برای بهتر شدن زندگیم تمرکز کنم و تلاش کنم

دلم میخواد همسری کنارم باشه که هر دو به هدفهامون فکر کنیم و برنامه ریزی هامون رو عملی کنیم و از کنار هم بودن لذت ببریم

از چالش ها واختلاف نظرهامون به رشد برسیم نه به تمسخر وتحقیر هم

بدونیم که زندگی پیش بینی ناپذیره

همیشه چهرمون ، حال مون، وضع مالیمون این جوری ممکنه نمونه

رفیق روزهای سخت و تلخ همم باشیم

تحت هر شرایطی تو سختی و مشکلات کنار هم باشیم و براشون راه حل پیدا کنیم، نه اینکه جا بزنیم

ممنونم از حسام که منو تو این چالش انداخت

اون باعث شد با همه رنج و عذابی که کشیدم دیدگاهم به زندگی عوض بشه

پایان

: آدرس سایت www.zehndarmani1.ir

کانال تلگرامt.me/ZahraRezaeiPsychology

کانال روبیکا@ZahraRezaeiPsychology1

پیج اینستاگرامmoshavere_ravan

مشاوره ی حضوری کلنیک راه آرامش 02633310656

مشاوره ی تلفنی 09191760816(لطفا جهت رزو وقت فقط پیامک ارسال بفرمایید)

روانشناسیرابطه موفقطرحواره درمانیرابطه بلاتکلیفعشق
کارشناسی ارشد روانشناسی با سابقه بیش از 10 سال فعالیت در کلنیکهای معتبر تهران و کرج به شماره نظام روانشناسی 5106 خوشحالم که در این صفحه کنارشما عزیزان هستم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید