اگر چه انسان ها خودشون رو با بدن هایشان یا اعضای صوورت شان می شناسند اما خب اگه بخوام دقیقتر بگم ما آدم ها خودمون و اطرافیانمون رو از تفسیر هامون راجب بدنمون یا بدنشون میشناسیم و بازگو می کنیم
بزار با یه مثال بهتر مفهوم حرفمو برسونم دو نفر رو با شرایط یکسان در نظر بگیر که هر دو در یک سانحه رانندگی یک پای خود را از دست می دهند و یکی از آنها دیگه خودشو اون انسان کامل قبل حادثه نمی دونه و میگه ناقص شده و دچار افسردگی می شه شاید دست به خود کشی و اعتیاد بزنه ، فرد دیگه میاد و میگه من هنوز هم انسانم و فقط پامو از دست دادم و با این شرایط تلاش می کنه و برای خودش آینده شو می سازه و در نتیجه زندگی کاملی رو تجربه می کنه !!!!
انسان ها بدنشون نیستند بلکه اون چیزی هستند که راجب بدنشون می گن مثل قضاوت ها و ارزیابی ها و یا احساس شرم و افتخار نسبت به بدنشون ،همه اینهاست که به انسان ها هویت می بخشد
اگه به نظرت هویت تو به عنوان یک انسان احساسات توست یعنی تو خودت رو با احساست می شناسی؟؟اگه دوباره بخوایم دقیق تر بررسی کنیم ما احساس می کنیم و می گوییم ؛من احساس می کنم اینجا راحت نیستم!؛به نظر میاد اینحا هم تفسیرمون از احساسمونه که به هویتمون معنی می بخشه !!
و عموما مغز ما و بدنمون به صدای تفسیرهای ما از احساس و بیناییمون عمل می کنه غالبا اون جیزی رو که می بینی یا میشنوی یا حتی حس می کنی رو تفسیر می کنه و به تبع از اون پیروی می کنه و عملکردمون متاثر از اونه
خب قبل از جواب دادن خوبه که بدونیم ما چند مدل فکر می کنیم
یکی اینکه افکار میان و می گذرند و متناسب با جایی که در آن حضور داریم نیستند ، یسری هامون اونا رو می شناسیمشون بعد میایم تفسیرشون می کنیم بعضیامون میایم ردشون می کنیم یا می پذیریمشون
نوع دیگه ی فکر کردن اینه که رو موضوع خاصی تمرکز می کنیم و راجع به اون موضوع تفکر خلاق می کنیم ، کلی ایده ی جدید میاد تو ذهنمون اما اگه دقت کنیم انگار که ذهنمون یسریشو رد می کنه و بعضیاشونو قبول می کنه و این حس به آدم دست میده که انگار افکار هم توسط ذهن تفسیر می شه .