از گربه، کتاب، خاطره، هدف، شعر
- از یک نفر: فشنگ خان! امروز روز چهارمی است که به دفتر ما آمده است. تا در اتاق را باز کردم بیرون جهید و شروع به گشت و گذار کرد. اول سری به گوشه امنش در بیرون از اتاق زد که دلش تنگ شده بود برایش و به همه جا سر زد. روی پرینتر کنار پنجره پرید و به بیرون سرک کشید. همه جا را بو میکرد. همه چیز را بو میکرد. از جاروبرقی متنفر است و وقتی صدایش را می شنید سوراخ موش را گران میخرید. حال و هوای دفتر هم با حضورشان عوض شده بود. عاشق پنهان کاری بود و به تمام سوراخ ها سر میزد. فشنگ گربه ای است با موهای پلنگی. چشمهای سبز درخشان و عکسالعملهایی بینظیر و سریع. از نظر روحیات بسیار ترسو ولی بسیار کنجکاو. خیلی راحت همه جا میرود و خیلی راحت هم برمیگردد چون می ترسد. کف دستهایش سیاه است و عاشق ناخن کشیدن روی صندلی دوستمان است که امروز حضور ندارد. تا فرصت پیدا میکند به سراغ صندلی او میرود. شبیه انسانهاست و غذاهای انسان ها را خیلی دوست دارد. البته از نوع گوشتی. هر بار غذا درست میکنیم در آشپزخانه یا گرم میکنیم شروع به سر و صدا می کند و تا نخورد یا حتی در حد کمی غذا را نچشد ول کن نیست. از او بیشتر میگویم.
- از یک کتاب: Goodvertising کتابی است که این روزها ذهنم را مشغول کرده و دارم می خوانمش. این که چطور برندی بتواند محصول تاثیرگذاری داشته باشد یک بحث است و اینکه وقتی محصولی داشت که تاثیرات مثبتی برای جامعه دارد چگونه آن را بگوید یا کارهای مسئولیت اجتماعی و توسعه پایدار برند را چگونه نشان دهد که هم گرین واشینگ نباشد هم جذاب و اثر گذار باشد جایی است که این کتاب دست گذاشته و نویسنده اش هم به خوبی آن را میفهمد و بیان میکند. دوست دارم زمینه فعالیتم که در خصوص تولید محتوا و تبلیغ و کمک به برندسازی محتوایی کسب وکارهاست در این زمینه باشد یعنی محتوایی برای پایداری.
- از یک خاطره: امروز خیلی یاد بچهگی های فشنگ و قشنگ افتادم. وقتی خیلی کوچک بودند و موهایشان این قدر نمیریخت. البته خوب خیلی شیطونتر بودند و شبها خواب درست و درمونی نداشتم از دستشون...
- از یک شعر: شعری که امروز همین جوری بی دلیل به ذهنم آمد این بود:
خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش.... بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
شایدم بی دلیل نبود. یک جورایی البته الان یادم افتاد بیت اصلی که به ذهنم رسید چیز دیگه ای بود ولی نمیدونم چرا شعر مولانا رو نوشتم در بالا.
شعر سعدی بود: ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت ... که محب صادق آن است که پاکباز باشد. البته مصرع دوم همهاش در سرم میچرخید که محب صادق آن است که پاکباز باشد...
۵. از یک هدف: هدف نوشتن روزانه و هدف رسیدن به بدنی متعادل و قوی اهدافی است که امسال دلم میخواهد بر آنها تمرکز کنم. البته چند هدف دیگر هم هستند ولی این دو تا جزو مهم هان. نوشتن در ویرگول هم تلاشیه براش