یک روز قوری داشت بازی می کرد که کِتری اومد و گفت: قوری کوچولو این جا چی کار می کنی؟!
قوری با ترس گفت: من؟ من؟
کِتری گفت: آره.
مادرِ قوری کوچولو اومد و گفت: کتری با بچّه من چی کار داری؟!
کتری با عصبانیت گفت: یک مسابقه بُگذاریم اگه من برنده شدم من بچه تو را نمی بخشم،اگه بچّه ات برنده شد من بچه تورا می بخشم.
مادر قوری کوچولو گفت: باشه حالا بگو مسابقه چی هست؟
کتری گفت: مسابقه این است که قوری کوچولو و من چای و آب داغ درست کنیم.
مادر قوری کوچولو گفت: باشه امّاکی طعمشو بچشه؟
کتری گفت: معلومه دیگه آدم ها!
مسابقه شروع شد...
مادر قوری کوچولو به قوری کوچولو می گفت: قوری تو می تونی بهترین چای را درست کنی!
کتری هم می گفت: نمی تونی برنده شی!
قوری گفت: من می تونم برنده شم!
مسابقه تمام شد.
قوری کوچولو برنده شد و کتری قوری کوچولو را بخشید.