مرگ بخشی از زندگی است. این را همه میدانیم. جملههای فلسفی فراوانی دربارهاش خواندیم و توی همهی کتابها و فیلمهایی که تا به حال دیدیم به یک نحوی با آن رو به رو شدهایم. سوگ را هم میشناسیم. همهمان تا به حال کسی را در اطرافمان داشتیم که به سوگش نشستیم. سوگها میتوانند عمیق، سنگین یا سطحی باشند ولی هر سوگی ارزشمند است. همهی اینها را میدانیم. کتابهای خودیاری زیادی آمدند که حتی بیشتر دربارهی این تجربه حرف بزنند و کلی مربی و روانشناس میشناسیم که انحصرا در این زمینه کار میکنند. بله همهی این تجربه سنگین است و مواجه با آن نیز سنگینتر ولی چیزی که کمتر کسی دربارهاش حرف میزند، رفتار اطرافیان فرد سوگوار است. رفتار دوستانی که از دیدن درد دوستشان درد میکشند. کسی دربارهی این حرف نمیزند. کسی نمیگوید که چه چیزهایی باید بگوییم. چه کارهایی باید بکنیم و اگر در این شرایط قرار گرفتیم باید چهکار کنیم. کسی درباره این فیلمی نساخته که بگوید وقتی عمیقا احساس بیچارگی میکنی و از دیدن درد دوستت ناراحتی باید چهکار بکنی. کسی نیامده دردِ احساسِ همدردی را روانشناسی کند. کسی نیست که بگوید چه راههایی کمککننده است و وقتی حس میکنی مزاحمی آیا واقعا مزاحمی یا دوستت صرفا حوصله سابق را ندارد. میلان کوندرا در کتاب بارهستیاش یک جمله دارد که به نظرم بهترین چیزی است که در این شرایط میتواند به احساس ما، اطرافیانِ عزیزِ سوگوارمان، نزدیک باشد.
هیچ چیز از احساس همدردی سختتر نیست. حتی تحمل درد خویشتن، به سختی دردی نیست که مشترکا با کسی دیگر، برای یک نفر دیگر یا به جای شخص دیگری، میکشیم و قوهی تخیل ما به آن صدها بازتاب میدهد.

من این بیچارگی را چند وقت پیش تجربه کردم. وقتی یکی از دوستان عزیزم سوگ سنگینی را تجربه میکرد. وقتی میدانستم حالش خوب نیست و هی فکر میکردم امروز عصر پنجشنبه است، آیا حالش خوب است؟ نکند با غروب جمعه حالش بدتر بشود؟ نباید حرفی بزنم؟ چهکار کنم؟ بهش بگویم که برویم بیرون؟ اگر حوصله بیرون رفتن نداشته باشد و معذب شود چهکار کنم؟ پیام بدهم؟ توی این شرایط حوصلهی خواندن پیامهای من را دارد؟ شاید باید سرزده ببینمش؟ آنوقت اگر دوست نداشته باشد که کسی اطرافش باشد چهکار کنم؟ با همهی اینها درگیر بودم و همچنان هم هستم. هنوز بعد از گذشت بیش از دو ماه از آن اتفاق، مطمئن نیستم چطور باید ارتباطم را پیش ببرم. چه حرفهایی بزنم و چه چیزهایی را نگویم. ولی گذراندن این مسیر و چیزهایی که یاد گرفتم، به نظرم تجربهی خوبی است که یک جا ثبتش کنم. شاید بعدا روزی به درد دوست دیگری بخورد. دوست دیگری که یک جایی توی این دنیا برای درد دوستش غمگین است ولی نمیداند باید چهکار کند.
- مراسمها مهم است
کسی دربارهی مراسمها حرف نمیزند ولی واقعا مهم است که حضور داشته باشید. حتی اگر دوستتان شرایط خوبی ندارد، حتی اگر فکر میکنید اینها خیلی کلیشهای است یا با باورهای دینی من همخوانی ندارد، مهم است که باشید. مراسمها معمولا روز ختم، روز هفت و روز چهل هستند. کسی از اولین روز حادثه به ما تاریخ مراسمهای بعدی را نمیگوید ولی اگر برایتان مهم است خودتان میتوانید حساب کنید. میتوانید یک زمان تقریبی حساب کنید و برنامههایتان با یکی-دو روز جلو و عقب کردن توی آن روزهای خاص نیندازید. خود من سفرم را یک هفته عقب انداختم چون مهم است که نشان دهید که هستید. این سادهترین کاری است که میتوانیم بکنیم. اینکه آدمهایی باشیم که او بداند ما را دارد.
- صبور باشید
دوستتان جواب پیامتان را نداده؟ ممکن است حتی آخرین حرفهایتان را هم سین نزده باشد. یک هفته گذشته؟ ده روز؟ حتی بیشتر؟ اشکالی ندارد. صبور باشید. میدانم برایتان سخت است. حس سرخوردگی طبیعی است، ما همه انسانیم و احساسات داریم. طبیعی است وقتی پاسخ مناسبی به احساساتمان دریافت نمیکنیم، غمگین باشیم ولی یادمان باشد که دوست سوگوارمان خودش نیست. او الآن درد زیادی را تحمل میکند و احتمالا برداشتن گوشی، رفتن به صفحهی چت ما و خواندن پیامها و جواب دادنش انرژی فراوانی از او میگیرد که الآن آن انرژی را برای کارهای دیگری نیاز دارد. کارهای دیگری که میتواند حتی تا دستشویی رفتن و خوابیدن ساده باشند. به جز همهی اینها، او ممکن است بخواهد تنها باشد، شاید درگیر اتفاقاتی شده که حتی تصورش را هم نمیتوانیم بکنیم. زندگی آدمها در یک ساعت میتواند کاملا تغییر کند و این طبیعی است که ممکن است اتفاقات جدیدی افتاده باشد که ما خبر نداریم. پس صبور باشید. اگر برایتان سخت است آن چت را آرشیو کنید. او میداند شما آنجا هستید، همیشه حداقل یک نوتیف پیام نخوانده روی گوشیاش هست که شما را یادش بندازد. صبور باشید ولی یادتان هم باشد که نباید همیشه منتظر او بمانید. از جایی به بعد شاید او خجالت میکشد پیام چند وقت قبل را جواب بدهد. توی این شرایط میتوانید یک لیمیت زمانی درنظر بگیرید و مثلا اگر بیشتر از دو هفته صبر کردید و باز هم نیامد، یک پیام کوچک بدهید. میتوانید فقط یک قلب ساده بفرستید. یک ایموجی یا استیکری که برای خودتان معنی دارد و یا بخشی از خاطراتتان است.
- منتظر برنامهریزی از سمت او نباشید
نگوییم اگر به من نیاز داشتی بگو یا اگر خواستی برویم بیرون، به من بگو. کسی به ما چیزی نمیگوید. مخصوصا کسی که دارد درد به این سنگینی را تجربه میکند. او حتی اگر به ما نیاز هم داشته باشد، نمیتواند درست تشخیص بدهد که آیا باید به ما بگوید یا نه. به جای این حرفها، حمایت عملیتری را نشان بدهیم. سعی کنیم بیشتر به جزئیات توجه کنیم و چیزهایی که فکر میکنیم ممکن است در آینده نیازش بشود را پیشنهاد بدهیم. مثلا بگوییم من دارم میرم فلانجا که یک پمپ بنزین هم کنارش دارد، میخوای ماشین تو رو ببرم بنزین بزنم؟ یا من دارم میرم یک چیزی پرینت بگیرم، میخوای برای اعلامیهها و پرینتشون کمک کنم؟ کارهای زیادی است که پیش میآید، فقط مهم این است که به او خط بدهید
در انتها
اینها مواردی بود که توی آن مدت به من کمک کرد. الآن که این متن را میخوانم حدود یک سال از آن اتفاق گذشته است، یادم هست وقتی میخواستم این متن را کامل کنم چهقدر فکر میکردم تا دوست خوبی باشم. کتابهای زیادی خواندم و از تجربهی دوستان عزادار دیگری استفاده کردم تا بتوانم دوست خوبی باشم که او در این شرایط نیاز دارد. حالا که یک سال از همهی آن روزها گذشته، میخواهم یک چیز دیگر به این مجموعه اضافه کنم و آن این است که گاهی وقتها هیچ چیز کافی نیست دوستان عزیز من. گاهی وقتها مهم نیست چهقدر بخواهیم باشیم و کمک کنیم، چهقدر بخواهیم درک کنیم و پیام بدهیم. گاهی وقتها تلاش میکنیم ولی کافی نیست. این دردناک است ولی باید بفهمیم که مرگ تجربهی عجیبی است که غیر از اینکه میتواند عزیزان ما را عزادار کند که حتی میتواند آدمهای جدیدی بسازد، دوستهای جدیدی بسازد و روابط جدیدی ایجاد کند. این چیز غمگینی است که شاید حتی شما هم نفهمید. فقط یک دفعه به خودتان میآیید، یک روز توی لپتاپتان دنبال یک فایل میگردید و اتفاقی به یک ورد نصفه از یک سال پیش برمیخورید، یک روز بعدازظهر که خیلی وقت است همه چیز تمام شده و آن آدم دیگر در زندگی شما نیست و فکر میکنید زندگی همین است لابد، بعضیوقتها نمیشود دیگر، بعضیوقتها کافی نیستم.