Isabel.J.M
Isabel.J.M
خواندن ۲ دقیقه·۱ ماه پیش

عضو چهارم خاندان موریارتی (مقدمه) پارت اول

سمت چپی ایزابل است و سمت راستی آنجلیا
سمت چپی ایزابل است و سمت راستی آنجلیا


ایزابل، دختری با مو های زرد موج‌‌دار و چشم های قرمز. 16 سالش است. در لندن به دنیا امده است و الان یک قاتل سریالـ...وای نباید این را می‌گفتم! خب...حالا که گفتم بگذار کل ماجرا را برایت تعریف کنم.
او از 3 سالگی همراه آنجلیا هلمز (خواهر کوچکتر شرلوک هلمز)، توسط ادوارد هلمز (پدر شرلوک هلمز) آموزش قاتل بودن دیدند. آنها برای کمک به برادر های خود هر کاری می کردند.
ای بابا نگو متوجه نشدی ایزابل همان ایزابل جیمز موریارتی است! خواهر ویلیام جیمز موریارتی؛ همان کسی که به نام ارباب جنایات هم شناخته می شود.

این داستان خواهر ویلیام، لوییس و آلبرت جیمز موریارتی است. داستان تلاش های مخفی او برای کمک به برادرانش.
بنده هم که راوی هستم. قابلتان را ندارد. بگذار این تیک از شکلاتم را بخورم، بعدش ماجرای اولین ماموریتشان را برایت تعریف می‌کنم.

.

.

.

من برگشتم. شاید در مدل نوشتم زیاد معلوم نباشد ولی من نیم ساعت است که از نوشتن طفره ـــ... منظورم اینه که شکلات خوردنم نیم ساعت طول کشید... اصلا می دانید چیست؟ موضوع من نبودم. پس به سوال های شما راجب خودم جواب نمی دهم.

یک شب عادی بود. کاملا عادی بود. فقط...دو دختر 14 ساله ی فوق‌العاده زیبا ساعت 8 شب به یک مهمانی اشرافی مخصوص نوجوانان پیوستند. در سالن اجتماعات امارت پر از آدم ها با مقام های مهم بود. کسانی مانند دوک، شاهزادگان کشور های دیگر و وارثان لرد، کنت و...

دختر اول چشم به سرخی یاقوت و مو هایی به زیبایی خورشید داشت. او پیراهن بلندی به رنگ قرمز پوشیده بود که یقه ی نسبتا بازی داشت. همه به او خیره می شدند. انگار می‌دانست آدم ها را چگونه شیفته ی خود کند. آن یکی دختر موهایی به زیبایی آسمان شب داشت، مو های آبی تیره‌ای که با مروارید های سفید تزیین شده بود و چشم هایی به رنگ یاقوت کبود داشت.
بخاطر رنگ چشم‌هایشان، آن دو را خواهران یاقوتی صدا می‌زدند. خواهران یاقوتی مانند همیشه ماسک های بالماسکه گذاشته بودند تا کسی چهره ی اصلی آنها را نبیند.
** زمانی که آنها در را باز کردند همه ی نگاه ها به سمت در بازگشت و با وارد شدن آنها، صدای همهمه ها بلند شد.

پسر ها دورشان جمع شدند تا دل بری کنند و شانسشان ر در مقابل خواهران یاقوتی تست می کردند. دختر ها هم تلاش می کردند از بین پسر ها رد شوند تا بتوانند راجب راز زیبایی آنها بپرسند.
* * *

ایزابل آرام زیر لب به آنجلیا گفت:« همیشه ی خدا آقای هلمز مجبورم می کند خوشگل بنظر برسم. از این وضعیت متنفرم. آخه چه کسی دوست داره پسر ها برایش سر و گردن بشکنن؟» دقیقا 1 ثانیه بعد از این حرف، یکی ایزابل را از وسط جمعیت بیرون کشید.

آسمان شبویلیام جیمز
میس‌ موریارتی هستم. دارم تمام تلاشم رو می کنم داستان های جنایی و معمایی خوبی بنویسم. ام…از اول معرفیم‌ معلومه است که داستان های هلمز را دوست دارم.( اما بیشتر کتاب های اگاتا کریستی را خواندم)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید