۲۱ آذر ماه ۱۳۹۵ بود، یک فیلم را در تلگرام باز کردم... صدای سهمگین و زیبای شاملو در اتاق پیچید...
اشک رازیست، لبخند رازیست، عشق رازیست... از کار دست کشیدم و فقط گوش سپردم...اشک آن شب لبخند عشقم بود... از آن روز به بعد من عاشق شاعر دردهای مشترک شدم.
به اشتراک گذاشتن اشعارش، خرید کتابهایش و و و .دیگر همه میدانستند من عاشق شاملو هستم...
بعد از یک سال با عهدیه قدم میزدیم که گفت: راستی سالگرد شاملو نزدیکهها...در جا ایستادم، تمام بدنم سست شد... انگار که دلم ترکیده باشد، انگار که از ارتفاع بلندی سقوط کرده باشم، بغض کردم...من نمیدانستم او فوت شده به طرز عجیبی این موضوع در این یک سال در نظر من پنهان بود. انگار که خبر مرگ عزیزی را به تازگی بدهند اشک ریختم او یک سال تمام واقعا برای من زنده بود.
شاملو، شاعر دردهای مشترک... جاودانه و زنده است.
سهشنبه ۲۱ آذر ماه ۱۴۰۲