به سقف تاریک زل زدهام جسمم روی زمین میچرخد، مانند عقربههای ساعت... انگار که در شهربازی مرگ باشی.
مثل اینکه جسمت را آب پس زده و تو به طرف گردابی دیگر میچرخی شاید هم سیاه چالهایی، چرا که در ذهنم صدای جیغهای پیدرپی زنی میآید انگار که در حال سقوط است... کدام بهتر است؟ چرخیدن یا سقوط کردن یا دلتنگ شدن؟
نمیتوانم به زن کمک کنم از چرخش جسمم حالت تهوع گرفتم، کاش میتوانستم کمکش کنم تنها جملهای که به ذهنم میآید این است که بگویم: آروم باش، خوب میشی...
خستهام جمله بندیهام خوب نیست