ویرگول
ورودثبت نام
Zahra Mirzazadeh
Zahra Mirzazadeh
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

نامه ای به عادل فردوسی پور

من اهل دیدن برنامه 90 نبودم. اصلا! شاید تیتراژ پایانی اش را یک بار دیده باشم. از اینکه آدم ها با هم بحث می کردند استرس زیادی متحمل می شدم و نمی توانستم کاملا پیگیر این برنامه باشم. با این حال دوست داشتم این مطلب را بنویسم و بگویم که دلم برای عادل فردوسی پور تنگ است. اگر اینستاگرام داشت، شاید تگش می کردم و به خودش می گفتم. عادل فردوسی پور هیچ جایی نیست که فرصت رو در رو حرف زدن یا پیام گذاشتن برایش را داشته باشم. پس تصمیم گرفتم اینجا بنویسم.

اینجا بنویسم که خوش حالم که در کشور و شهری زندگی کردم که با تو آشنا شدم و عظمت روح و موفقیت در عین سادگی و بی آلایشی را دیدم. شاید بدون این تصویر باورم نمیشد که همچین زندگی ممکن است. دوست دارم بنویسم به اندازه تمام طرفداران برنامه 90 و باشگاه 90 تایی ها، دلم برای خودت و برنامه ات تنگ است. جای خالی صدای گزارش فوتبال تو در هر مسابقه ای حس می شود. خواستم بنویسم که دلم می خواهد باز برگردی و امید بپاشی به زندگی مردمی که احساس می کنند در کوچکترین علاقه و سلیقه شان نقش ندارند.

از روزی که حرف رفتنت بود غمگینم تا به امروز و با دیدن پست های افرادی مثل استاد محسن شمس که یادت را زنده می کنند دلم بیشتر میگیرد. دلم میگیرد که دیگر آهنگ رضا یزدانی که می گفت : نیستی بگی امشب 90 داره را باید خواند: هستی ولی دیگر 90 نیست. تو تنها کسی هستی که به جرئت می توانم بگویم کسی از تو متنفر نیست، مگر به نفعش نباشد که دوستت داشته باشد. چیزی نیست که بتواند خوبی و جای خالی تو را توصیف کند.

هرچه بیشتر می نویسم کمتر احساس می کنم حق مطلب ادا شده است. به عبارتی: تو تمام آنچه هستی در این زمانه دوست دارم باشم و در نتیجه دوست دارم ادامه پیدا کنی. همین...

عادل فردوسی پورمحسن شمش90دلتنگیخاطره
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید