زیبا
زیبا
خواندن ۳ دقیقه·۴ ماه پیش

و چای دغدغه ی عاشقانه ی خوبیست...

سلام از چهارشنبه ی خنک مرداد

دیروز بعد شرکت رفتم برای ترمیم ناخن هام . و خب بله بدترین تجربه ی عمرمو داشتم .

یعنی یه چیز داغونی شد که نگو .حالا دونه دونه خودم تذکر دادما ولی دیگه آخرش خودمم خسته شدم.گفتم ولش کن بزار هر غلطی میخواد بکنه ...

دختر 23 ساله ای بود که چندساله اومدن تهران و قبلا کرمان زندگی میکرده. یه خواهر و یه برادر داشت.

دوتا گوشش هم سمعک داشت و من تمام مدت یا به گندی که داشت روی ناخنام میزد فکر میکردم یا به اینکه کسایی که سمعک دارن نمیتونن از هدفون مثل ما استفاده کنن.

از هانی بال 4 تا پای سیب گرفتم که مورد رضایت دختر قرارگرفت و انصافا مقبول هم بود.

دیشب بالاخره تونستیم تی وی و افتتاح کنیم و نشستیم با دختر قسمت 4 جوکر و دیدیم.

از چیدمان فرشها اصلا راضی نیستم یه حال خیلی بدی داره

یعنی یه حالت بلاتکلیفی داره ، هی میخوام جاشون و تغییر بدم ولی هی بد و بدتر میشه ...

باید دیگه بهش توجه نکنم

امشب مامان میاد خونه ی ما که صبح زود بریم و ماشین و به عمو تحویل بدم.از الان تک تک غرهایی که مامان میزنه رو حفظم.

اولین مرخصیمم گرفتم ،مدیرمون یاداوری کرد 5شنبه ها کوتاهه تایم کاری ولی یه روز حساب میشه ، گفتم درجریانم ولی مجبورم.

ساعت 6 باید برم لاستیکهای جلو رو عوض کنم.از قبل تولدم رسیده لاستیکها و من هنوز نبردم عوض کنم و کلی جا گرفته تو انباری.بیشتری از 20 دفعه فقط درآوردم یه وسیله جابجا کردم و دوباره گذاشتم تو انباری.

امروز 4 کف دست نون سنگگ و به 6 کف دست تبدیل کردم و لذا دیگه ناهار نخوردم.

این روزا بچه های مالی ساعت 6 میان و از این ور هم زودتر میرن خونه و دیگه ساعت 3 به بعد خیلی سوت و کور میشه اینجا.

یکی از دوستانم که مدیر یه شرکت خیلی خفن و کار درست هست دو هفته هست که برای سفر کاری ایران نیست.گهگاهی یه پیامی میدادیم به هم و امروز گفت لازمه درمورد شرکتش با من مشورت کنه.

قبلا هم از این نوع مشاوره ها داشتیم.

خیلی خیلی باشخصیته این آدم.در هر شرایطی فکر کارمنداش هم هست. و من همش باید حق و حقوق کارفرما رو بهش یاداوری کنم.

یعنی ی چیزی میگم و یه چیزی میشنوید.

چند روزه افتاده تو سرم که جارو شارژی بگیرم.

هر روز کلی توی سایتها و دیوار و ... میگردم و بعد میگم حالا بزار فردا انتخاب میکنم.

البته اینکه موجودی حسابمم کمه بی تاثیر نیست.

دلم یه پول خیلی قلنبه میخواد

یه سری محصول پوستی باید بگیرم.فکر کنم یکماهه فقط یه دور چشم میزنم و یه ضدآفتاب و دیگر هیچ.حتی شامپو هم ندارم و رفتم سراغ شامپو هتلی هایی که داشتم.در این حد خرابِ اوضاع...

خلاصه که خیلی از این ور بوم افتادم.

این بی حوصلگی خیلی داره کار دستم میده.

من قبلا هر رووووز خودمو وزن میکردم الان تو این خونه هنوز ترازو رو از توی جعبه درنیاوردم بیرون.امروز دکمه ی مانتوم رو که بستم حس کردم یه کم تنگ شده روی شکمش.خدا رحم کنه بهم .اصلا حوصله ی اضافه وزن بیشتر از این و ندارم.

چای آخر و بخورم و برم خونه...

چایزیبانوشتزندگی کارمندیپولروزنوشته های من
کارآفرینی که به تازگی کارمند شده سینگل مام
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید