ویرگول
ورودثبت نام
زیبا مغربی
زیبا مغربی
خواندن ۷ دقیقه·۲ سال پیش

جذابیت‌ پنهان نورودایورجنت‌ها

اگر شما هم فکر می‌کنید که مغزتان مثل بقیه افراد کار نمی‌کند یا احساسات و رفتارهای متفاوتی نسبت به بیشتر آدم‌ها دارید، شما یک نورودایورجنت (neurodivergent) به حساب می‌آیید، حتی اگر ندانید مسأله دقیقا چیست؟

اول از همه اینکه نورودایورجنت بودن به معنای مشکل داشتن نیست. واژه neurodiversity که معادل فارسی تنوع عصبی برای آن به کار می‌رود (در مقابل اصطلاح همگونی عصبی یا neurotypical)، در اصل یک اصطلاح غیرپزشکی است که بیانگر و توصیف‌کنندهٔ افرادی است که مغزشان به دلایلی کارکردی متفاوت از سایر افراد دارد. این واژه را یک جامعه‌شناس استرالیایی به نام جودی سینگر در سال ۱۹۹۸ ابداع کرد تا نشان دهد که مغز افراد همانند اثر انگشت آن‌ها، متمایز و متفاوت است. در واقع نورودایورجنت در این معنا، از متفاوت بودن سخن می‌گوید و نه از مشکل دار بودن.

به نظر می‌رسد در چند دههٔ اخیر، تقسیم‌بندی‌ صفر و یکی روانشناسان دربارهٔ انسان‌های نرمال و آنرمال بیش از هر زمان دیگری به مشکل برخورد کرده است. اگرچه واژهُ نورودایورجنت (ناهمگون عصبی) اصطلاحی پزشکی به شمار نمی‌رود و در حوزهٔ علوم انسانی و عصب‌شناسی شکل گرفته است اما تفاوت و تمایزهای بین انسان‌ها را به شکلی زیباتر و ظریف‌تر در مقایسه با نرمال و غیرنرمال (با دادن بار اخلاقی) نشان می‌دهد زیرا روشن است که تعریف روشنی از نرمال وجود ندارد و عموما نرمال واژه‌ای مبهم است که بیشتر به معنای کسی است که دردسری مشخصی برای دیگران، جامعه و خانواده درست نمی‌کند حتی اگر از درون با مشکلات و مسائل زیادی روبه‌رو باشد.

نرمال‌ها به تعبیری همان بی‌دردسرها یا به‌عبارت دقیق‌تر کسانی هستند که مشکلات شاخصی را بروز نمی‌دهد و از همین رو محبوب مدیران، حاکمان و سایر افرادی هستند که مسئولیت‌های اجتماعی به‌عهده دارند. اگر سروکارتان به روانشناس و مشاور افتاده باشد، متوجه می‌شوید که اولین پرسش‌ها دربارهٔ خواب، خوراک، توانایی کار کردن یا تحصیل و میل جنسی است . یعنی اگر شما خواب و خوراک و میل جنسی میانه‌ای داشته باشید و از عهدهٔ کار کردن یا تحصیل خود برآیید و بتوانید زندگی خود را بگذرانید و ارتباطات خود را تا حدی مدیریت کنید، مورد حادّ و مشخصی به حساب نمی‌آیید و احتمالا با توصیه ورزش و مراقبه می‌توانید انسان نرمال‌تری هم بشوید.

سریال بیگ بنگ تئوری، یک نمونه عالی از زندگی نورودایورجنت ها است.
سریال بیگ بنگ تئوری، یک نمونه عالی از زندگی نورودایورجنت ها است.

اینکه زمان برای شما به چه شکلی می‌گذرد، اینکه شما چقدر قدرت تخیل، تصویرسازی یا تحلیل دارید، احساسات شما چقدر فعال است و چقدر نسبت به رنج یا شادی دیگران حساس هستید، چقدر از صدا یا نور و رنگ لذت می‌برید یا اذیت می‌شوید، اینکه ترجیح می‌دهید معاشرانی غیرهمسال داشته باشید، یا وقتتان را به طرق نامتعارف بگذارنید ... دیگر مرتبه‌ای از اهمیت ندارد و اتفاقا اینجا همان جایی است که باید بحث نورودایورجنتی یا ناهمگونی عصبی باز شود و با توجه به ظرافت‌های بیولوژیکی، عصب‌شناختی، تنوع افکار، گفتار و کردارهای انسان‌ها با یکدیگر بررسی شود.

بر اساس مقاله‌ منتشر شده در بریتیش مدیکال بولتن حدود ۱۵ الی ۲۰ درصد از افراد جهان در مقوله‌ٔ ناهمگونی عصبی جای می‌گیرند که از این میان ۱۶ درصد به انواع اختلال‌ها همچون دیسلکسیا dyslexia (مقوله‌ای که دشواری در خواندن، نوشتن، یادگیری، به یادسپاری، تمرکز، سازمان‌دهی، درک درست از زمان و ... اشاره دارد) و دیسپراکسیا dyspraxia (که می‌تواند عدم‌ هماهنگی‌های حرکتی در توازن، ورزش یا رانندگی را به همراه داشته باشد) تعلق دارد. ۵ درصد به ADHD و ۲ درصد باقی‌مانده به اختلال اوتیسم و موارد دیگر.

با تمام این اوصاف افرادی که به طیف نورودایورجنت‌ها تعلق دارد در اقلیت هستند و طبق قوانین نانوشته، اکثریت متعارف یا نوروتیپیکال‌ها، متعارف ‌حساب می‌آیند. برای درک بیشتر به این مثال توجه کنید:

  • مورد اول: یک کودک دوازده سالهٔ اوتیستیک که در ارتباطات اجتماعی با مشکل روبه‌رو است اما به شدت علاقه‌مند به طراحی است و اشتهای سیری ناپذیری در نقاشی دارد. این کودک بدون گذراندن دوره‌های خاصی یا کسب مهارت‌های ویژه‌ای، آثار طراحی و نقاشی زیاد و زیبایی خلق می‌کند.
  • مورد دوم: فردی چهل ساله و همگون عصبی که در ۱۷ سالگی شروع به آموختن نقاشی می کند و زمان و تلاش زیادی برایش خرج می‌کند. او بسیار اجتماعی است و به راحتی با دیگران دوست می‌شود.

هیچ کس دربارهُ مورد دوم، اختلالی را تشخیص نمی‌دهد و او به علت اینکه نمی‌تواند همانند کودک اوتیستیک نقاشی کند، مورد بررسی قرار نمی‌گیرد. جالب آنکه اختلال طیف اوتیسم، وضعیتی است که صورت‌های مختلفی به خود می‌گیرد و در بسیاری از افراد بدون آن‌که برچسب اوتیستی به آن‌ها خورده شود هم دیده می‌شود.

همگون‌های عصبی مشکلات ارتباطی کمتری نسبت به ناهمگون‌ها از خود بروز می‌دهد و به نظر می‌رسد این مهم‌ترین شاخصه‌ای است که در بررسی‌ها و طبقه‌بندهای عصبی-روانشناختی اهمیت دارد.

درهررو اگر رقم بیست درصد را برای حضور ناهمگون‌ها در جامعه در نظر بگیریم، نشان دهندهٔ آن استکه آن‌ها قطعا در اقلیت هستند و بحث «متفاوت بودن» نه «مشکل دار بودن» چندان راهگشا نیست. مسأله اساسی اینجا است که اکثریت از مدیر، و والد و مدرس در واقع خواستار تطبیق و هماهنگ کردن همه‌ُ گونه‌ها با خود هستند که می‌تواند مشکلات و موانع بسیاری را برای این بیست درصد چه در کار و تحصیل و چه در روابط به وجود آورد.

از آنجایی که خودم را یکی از ناهمگون‌های عصبی می‌دانم و مدت زیادی زمان برد تا خودم را به عنوان فردی متفاوت و نه مشکل‌دار ببینم می‌خواهم چند نکته را به سایر دوستانی که با چنین موهبتی در زندگی سروکار دارند، یادآور شوم:

نخست اینکه دربارهٔ وضعیت متفاوت خودتان بیشتر تحقیق کنید و درباره اختلال‌های شاخصی مثل نقص توجه، بیش فعالی یا موارد دیگر با روانپزشک و روانشناس مشورت کنید تا اگر امکان تسلط و مدیریت بهتر آن‌ها وجود داشت، از این روش‌ها آگاه و از آن‌ها بهره‌مند شوید.این کار را برای تطابق با دیگران انجام ندهید بلکه به منظور بهینه کردن وضعیت خود به آن بپردازید.

دو آنکه به جای رفتن در وضعیت دفاعی در برابر نوروتیپیکال‌ها، با آگاهی رسانی آن‌ها را متوجه این ویژگی خاص خودتان کنید و یادآور شوید که توقعشان برای شبیه‌ کردن شما به نوروتیپیکال‌ها نشدنی است. آن‌ها باید شما را همین‌گونه که هستید بپذیرند. در واقع چارهٔ دیگری ندارند. و البته خودتان هم باید این کار را بکنید و همانطور که هستید، پذیرای خودتان باشید.

سوم روی ویژگی‌های متمایز و منحصربه‌فردتان کار کنید و از عوامل مخربی که مانع از بهره‌وری شما می‌شود، فاصله بگیرد. اگر لازم است روی عزت نفس، اعتماد به نفس، مدیریت زمان، سخنوری و ... کار کنید اما این کار را با همدلی و نه انتقادگری انجام دهید. بگذارید ویژگی‌های منحصربه‌فرد شما، به نتایجی عملی و قابل مشاهده و تأثیرگذار در زندگی تبدیل شود. با این حال ارزش و عزت نفستان را به نتایج گره نزنید. از درون به خودتان باور داشته باشید.

چهارم آنکه باور کنید یا نه، نورودایورجنت بودن، نوعی موهبت است که نه فقط زندگی شما را بلکه می‌تواند زندگی نوروتیپیکال‌ها را هم دگرگون کند، به شرط آنکه شما به قدرت خود باور داشته باشید و از بودن در اقلیت، به‌عنوان اقلیتی تأثیرگذار و متمایز یاد کنید و نه اقلیتی به حاشیه رانده شده. نمی‌خواهم بگویم همهٔ نورودایورجنت‌ها نابغه هستند اما گوشهٔ ذهنتان باشد که کسانی مثل ادیسون یا انیشتن توانایی گذراندن مدرسه به شکل نرمال را نداشتند اما دنیا را تغییر دادند. دنیا به متفاوت‌ها نیاز دارد و هزینه‌ٔ آن از سمت شما پرداخت شده است. هزینه‌ٔ آن این است که تأیید همگان را ندارید و نخواهید داشت، پس منافعش را نیز کسب کنید.

هر چه زودتر این تفاوت را بپذیریم، این تفاوت را با دیگران به اشتراک بگذاریم و آن‌ها را آگاه کنیم و روی نقاط مثبت و متمایز آن متمرکز شویم، در جمع‌هایی با افراد شبیه به هم حضور داشته باشیم، با سرعت بیشتری می‌توانیم این تمایز را به برگ برنده‌ٔ زندگی خود تبدیل کنیم.

اگر از سوی خانواده، دوستان یا محیط کاری مورد بازخواست قرار می‌گیرید و به خاطر ویژگی‌های شناختی یا رفتاری با شما مشکل پیدا می‌کنند، محیط خود را با دوستانی دارای همین ویژگی‌ها، عوض کنید. کتاب‌های تازه در این باره بخوانید، فیلم‌هایی با همین مضمون ببینید تا متوجه شوید که دنیا با حضور شما، دنیای زیباتری است، به شرط آنکه خودتان را به‌عنوان اقلیتی متمایز بپذیرید و پیش بروید.


همگونی عصبیناهمگونی عصبیتنوع عصبیرشد فردیروانشناسی
کوچ نویسندگی و یادگیری http://zibamaghrebi.ir/
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید