آدمها را همیشه میتوان به دستههای مختلفی تقسیم کرد: آنهایی که چاقاند، آنهایی که لاغرند؛ آنهایی که مهربانند و آنهایی که اخم میکنند؛ آنهایی که سخاوتمندند و آنهایی که خساست میورزند و البته آنهایی که عشقبازی بلدند و آنهایی که از آن چیز زیادی نمیدانند.
آدمها با تفاوت درک و شعور خود، عشقبازیهای متفاوتی دارند. آدمهایی هستند که با بخشهایی از بدن خود به یک رابطه انسانی پا میگذارند و بقیه آن را فراموش میکنند. تماس پوستی، بالاترین لذتی است که میتوانند درک کنند، هورمونها آنها را هدایت میکند و هر آنچه چشم بجوید و خوشایندش شود را خواستار هستند تا لحظهای که هورمونها به حد نرمال خود برگردند و پس از آن زندگی در مسیر عادی خود ادامه پیدا خواهد کرد.
عشق بازی لایههای گوناگون دارد. جسمی دارد و روحی. موقع عشقبازی میتوان با حالتهای متفاوتی معشوق را در برگرفت، دربرگرفتنی که همه تمرکز روی احساس پوستی است، گرم و سرد بودن آن، نرمی و اندازه آن، تری و خشکی آن و هزار نکته باریکتر ز مو.
اما گاهی عشق بازی میتواند بخشهای دیگر از وجود را همراه کند، چیزی وراتر از حس برخورد دو بافت پوستی دارای حساسیت بالا. آنجا که فردی که تمنای وصال دارد، ذهن، قلب و روانش درگیر این بازی مشترک میشود و به آن معنایی دیگر میدهد. جایی که تجربه، بُعد عمیقتری پیدا میکند و دیگر یک لحظه گذرا، یک فرصت چنگ زدنی، یک شکار به حساب نمیآید.
عشق بازی میتواند با وجودی یکپارچه انجام بگیرد، احساس و روان در هم بیامیزد، تمنایی ما را در خود کامل کند و به دیگری پیوند بزند و حتی یک نگاه یا یک بوسه، به تجربهای جادوانی تبدیل شود. چیزی گرمابخش، شعلهای روشنکننده ورای گفت و شنود.
جایی که چشمها آنچه را که هست، نمیبیند و گوشها، آواز دیگری را میشنود و روان آدمی به چیزی از جنس ستایش تبدیل میشود. ستایش از بودن در کنار دیگری، اندازه، نرمی، سردی و گرمی آن همه چیز نیست، تجربهای است متفاوت، از ارتباط خود با یک موجود یگانه، بزرگ شدن به اندازه دو نفر، بودن در دیگری و دیگری در خود!
عشق بازی فقط تماس پوست با پوست دیگری نیست. عشقبازی لایههای زیادی دارد، و آنهایی لایههای دیگر آن را میفهمند که شعورشان از خود و از دیگری، وصالی فراتر را میجوید، وصالی از سر شور و نه از جنس نیاز.