چقدر خوب است که دنیا آدمهای جورواجور دارد، بعضیها ترسو و پر تردید و بعضیها بسیار خواستنی و بیقضاوت. بعضیها که با تو حرف میزنند، دهانشان را باز میکنند و کلمهها را مثل تراشههای بیاهمیت چوب بیرون میریزنند، بعضیها دهانشان را باز میکنند و همه چیز را مثل جرقههای جوشکاری روی تو خالی میکنند، بعضیها هم هستند که دهانشان را بسته نگه میدارند ولی باز با تو حرف میزنند و آنچه را که میخواهند بگویند جور دیگری به عمق روحت میریزند.
خوشبختانه دنیای آدمهای جورواجور دارد، آدمهایی که هنوز که هنوز میتوانی توی چشمشان نگاه کنی، میتوانی بفهمی که حرفی برای گفتن دارند و تو آن حرف را شاید نه به خوبی اما به قدر کافی میفهمی. چقدر خوش است که آدمها و دنیایشان را میتوانم از نگاهشان بفهمم. گاهی کلمات سخت بیهوده میشوند. گاهی کلمات به شدت خالی از معنا و دلپیچهآور میشوند، اما نگاه میتواند سنگین باشد، عمق داشته باشد و حرفهای مگو را بگوید.
با نگاههای زیادی در زندگی حرف زدهام، بعضیها زیبا و سخنور و بعضیها پر از تردید و بدبختی و حتی نابینایی بودهاند و با این حال معتقدم که گفتگو به زبان نگاه، جذابترین گفتگوهاست.
یکی از آخرینهایش که به یادم مانده است، در یک شب گرم تابستان اتفاق افتاد در یک خانه قدیمی، روی یک مبل قدیمی در فاصلهای یک متری میان دو دوی چشمها و معناهای سرگردان نگاهها و کلمات. آن نگاه، آن چهره سه رخ، و آن سر کج را خوب به خاطر دارم. من آن نگاه را دیدم و بارقههای آتشی را که از آن میجست ولی نتوانستم به خوبی معنیشان کنم، اما حالا، بعد از گذشت مدتها معنی آن را به خوبی میفهمم، نگاهی پر از ترس و تردید که از بینقابی، از قمار میترسید و دست آخر هم با همان اندک سرمایه، سنگین باخت.
نگاه ها همیشه جذاب نیستند، نگاهها همیشه حرفهای خوب نمیزنند و حتی گاهی نمیتوان معنی آنها را به خوبی فهمید. من نتوانستم عمق آن نگاه را بخوانم و ترس را از ورایش بفهمم. میگویند که سگها، ترس را بو میکشند و ای کاش من هم مثل سگها میتوانستم ترس را بو بکشم و فاصله خودم را از نگاههایی که میترسند به فرسنگها برسانم.
نگاه دیگری را به خاطر دارم و حرفهایی که با دهان منتقل نمیشدند و خون در رگهایشان جاری بود، نگاهی که از ترس نبود و از عمق حرف میزد، خسته اما جاندار، نگاهی که حس میکرد و زنده بود. نگاه یک آدم به یک آدم دیگر چند میارزد؟ دیده شدن چقدر ارزش دارد؟ نگاهی که پشتش رد هیچ چیزی نیست مگر همان لحظه از همان فاصله یک متری، از پشت یک میز چوبی دیگر و در یک خانه دیگر.
آدمها همیشه با دهانشان حرف نمیزنند، آدمها همیشه حرفهای خوب نمیزنند اما بعضی آدمها با نگاهشان با تو حرف میزنند، بعضی آدمها هم هستند که با نگاهشان با تو حرفهای خوب میزنند. چقدر خوب است که دنیا آدمهای جورواجور دارد.