نیره سادات هاشمیان
نیره سادات هاشمیان
خواندن ۶ دقیقه·۲ سال پیش

رهایی ...

تبعیض جنسیتی
تبعیض جنسیتی

در خانواده‌ای مرفه و پسر دوست بعد از دو پسر و دو دختر به دنیا آمد. از همان ابتدا حضوری کم‌رنگ داشت و نیازهای عاطفی و احساسی اش برآورده نمی‌شد. برادرانش برای کارهای شخصی خود به او امر و نهی می‌کردند. تا یک استکان چای می‌خوردند چندین بار به بهانه کم‌رنگ، پررنگ یا سرد بودن آن او را به آشپزخانه می‌فرستادند تا چای را برایشان عوض کند. اگر کمی دیر انجام می‌داد درحالی که یک پایش بالا بود باید شیء سنگینی را با دو دست روی سرش نگه می‌داشت. تمام این رفتارها از تبعیضی که خانواده بین دختر و پسر می‌گذاشتند نشأت می‌گرفت.

دخترها با رسیدن به سن بلوغ باید ترک تحصیل می‌کردند و خیاطی یا آشپزی یاد می‌گرفتند. نگار به حکم پدر، از ۱۳سالگی ترک تحصیل کرد. باتوجه به علاقه‌ای که به آشپزی داشت خیلی زود پختن انواع غذا و آماده‌کردن دسرهای گوناگون را یاد گرفت. سعی می‌کرد بیشترین ساعات روز را در آشپزخانه بگذراند تا از امر و نهی برادرانش در امان بماند.

در سن ۱۵ سالگی بدون فهم درستی از ازدواج، به خواست پدرش و برای رهایی از شرایط تبعیض آمیز خانه پدری، به امید زندگی رویایی که خیلی از دختران در سر می‌پرورانند به عقد پوریا پسر همسایه قدیمی شان که ۱۲ سال از او بزرگ‌تر بود در آمد؛ اما خیلی زود رویایش جای خود را به کابوس داد، چرا که فهمید همسرش آدمی خوش گذران و بی‌مسئولیت است که عادت به شرب خمر هم دارد. او درکی از وظایف یک مرد متأهل نداشت و به قول خودش به اصرار مادرش داماد شده بود. پوریا و برادرش پدرام یک فروشگاه بزرگ مبل فروشی از پدر به ارث برده بودند. پدرام از صبح تا نیمه‌شب وقتش را برای تهیه اجناس و جواب‌گویی به مشتریان در آنجا می‌گذراند، اما پوریا نزدیک ظهر دقایقی به فروشگاه می‌رفت و بعدازظهر هم با رفقایش به بطالت و خوش‌گذرانی مشغول بود. آخر هر هفته در آمد مغازه را با هم نصف می‌کردند.

‏پس از ۲ سال و اندی، پدرام و خانواده‌اش از ایران مهاجرت کردند. وقتی پوریا به خود آمد دید برادرش تمام سرمایه مغازه را با خود برده و میل‌های مغازه هم با چک‌های که امضای خودش را دارد، خریداری شده است. او که در حال ورشکستگی بود، خیلی زود آن جا را به یکی از همکارانش واگذار کرد و بعد از آن کارهای کوتاه‌مدتی که هیچ‌کدام به سرانجام نمی‌رسید را انجام می‌داد.

‏ وقتی نگار با مشکلات مالی روبرو شد، ‏با سرمایه‌ای که از فروش سرویس‌های طلا و سکه‌های هدیه عروسی‌اش به دست آورده بود، با کمک دخترخاله‌اش که مزون داشت و از ترکیه جنس تهیه می‌کرد، یکی از اتاق‌های خانه‌اش را پر از رگال های لباس زنانه ترکی کرد. با اخلاق و سلیقه خوبی که داشت مشتری‌های زیادی را جذب کرد.

بخشی از درآمدش را برای خانه‌اش هزینه می‌کرد و بخشی را برای سرمایه کارش کنار می‌گذاشت. بعد از چند ماه با دخترخاله‌اش مغازه بزرگی در مرکز شهر رهن کردند و با تلاش و وقت زیادی که می‌گذاشتند کارشان رونق گرفت. یگانه سه سال قبل وقتی تنها فرزندش یاشار کلاس اول بود همسرش را در یک سانحه جان خراش تصادف از دست داده بود. نگار و یگانه با شرایط زندگی و کار مشترکشان کاملاً همدیگر را درک می‌کردند و با هم صمیمی شده بودند. با تجربه حس خوب مادر شدن، امید و انگیزه نگار برای کار و تلاش بیشتر شد. این دختر کوچک جای همه چیز و همه کس را برایش پر کرده بود. از شباهت زیاد او به خودش با آن چشم و ابرو و موهای مشکی، پوست سفید و لب های قلوه‌ای قند توی دلش آب می‌شد.

حس خوب مادر شدن
حس خوب مادر شدن

خانواده‌اش به‌خاطر دختر بودن او نسبت به فرزندش بی‌توجه بودند و پوریا نیز واکنش مثبتی به تولد نگین نشان نداد و مثل گذشته به زندگی خودخواهانه اش ادامه می‌داد، و زحمات همسرش را نادیده می‌گرفت. همه هزینه‌ها با نگار بود و پوریا برای خریدهای شخصی و مسافرت‌های مجردی اش هم از همسرش پول می‌گرفت.

‏نگار که از خردسالی در حقش اجحاف شده بود راهکار درستی برای مقابله با سوءاستفاده‌های پوریا به فکرش نمی‌رسید. هر بار در حضور پدر و مادر از زندگی زناشویی جهنمی و نا به سامانش گلایه می‌کرد با جملات مجبوری با اون کنار بیایی، چاره ای نداری باید بسازی، حالا دیگه پدر دخترته مواجه می‌شد. درضمن پدرش مرتب به او یادآوری می‌کرد که هرگز به جدایی فکر نکند؛ زیرا آبروی پدر و مادر دست دختر است و در فامیل ما دختر با لباس عروسی می‌رود و با کفن برمی‌گردد.

‏هرچند نگار برای نگین چیزی از عشق و رفاه کم نمی‌گذاشت، اما رفتار بد و بی‌مهری خانواده‌اش و پوریا نسبت به دخترش او را آزار می‌داد. هم‌زمان با مدرسه رفتن نگین او هم با نگرانی از آینده مبهم زندگی زناشویی به فکر رشد خود افتاد و تحصیل در دبیرستان را شروع کرد. ناآرامی در خانه زیاد بود و مادر و دختر زندگی آرامی نداشتند. وقتی همسرش بیش از حد مشروب می‌نوشید و اختیار رفتارش را از دست می‌داد، نگین استرس می‌گرفت و چندین بار از مادر خواسته بود که جدای از پدر زندگی کنند. هرچند نگار می‌دانست که زندگی در کنار همسرش جز دردسر برای او و دخترش چیزی ندارد و او دست از عادت‌های زشتش برنمی‌دارد؛ اما جسارت اقدام به جدایی را هم نداشت، چرا که از حرف مردم و عکس‌العمل خانواده‌اش هراس داشت.

‏ یک شب که پوریا مشروب زیادی نوشیده بود و کنترلی روی اعمال و رفتارش نداشت، وقتی با اعتراض نگین روبرو شد قبل از اینکه نگار بتواند مانع خشونت او نسبت به دخترش شود، بدن نحیف کودک زیر مشت و لگد پدر کبود و گوشه لبش پاره شد. او گریه کنان بدن رنجور نگار را در آغوش کشید و به خانه یگانه پناه برد. آن‌ها تا صبح بیدار بودند و فکرهای مختلفی به ذهن‌شان رسید. یگانه که مدتی بود به مهاجرت از ایران می‌اندیشید به نگار هم پیشنهاد کرد با او مهاجرت کند. در موقعیتی که برایش پیش آمده بود و باتوجه به اینکه حضانت نگین هم با مادر بود توافق کردند و بعد از انجام دادن کارهای مقدماتی مهاجرت برای زندگی به ترکیه رفتند. در آپارتمان مشترک و شیکشان که از قبل در منطقه زیتون بورنو استانبول اجاره کرده بودند مستقر شدند و در میدان تکسیم که از اماکن تجاری و مرکز شهر است مغازه لباس فروشی خود را راه انداختند. یگانه که پدرش ترک بود و به زبان انگلیسی هم تسلط داشت ارتباط خوبی با مشتری‌ها برقرار می‌کرد و پس از مدتی در کارشان جا افتادند و از درآمدشان راضی بودند.

دو دوست هیچ اختلاف و بگو مگویی سر هزینه‌ها با هم نداشتند. باتوجه به تجربه و علاقه‌ای که نگار به آشپزی داشت امور آشپزخانه را به عهده گرفت و کارهای دیگر را یگانه و بچه‌ها انجام می‌دادند. بعد از یک سال و نیم، در سفری که به ایران داشتند علی‌رغم مخالفت خانواده، نگار برای جدایی از پوریا اقدام کرد. او که با خانم جوانی همسن دخترش ازدواج کرده بود به شرط بخشش همه حق‌ و حقوق نگار، با طلاق موافقت کرد و رسماً از هم جدا شدند.

پس از بازگشت به استانبول نگار برای جبران عدم حضور پدر در زندگی نگین و راهکارهایی که برای آرامش روح و روان فرزندش لازم بود از مشاورین متخصص کمک می‌گرفت و بدون دغدغه وجود پوریا، در کنار دوست همراهش یگانه و بچه ها برای پیشرفت زندگی خوب و مسالمت‌آمیز شأن تلاش می کردند.

https://zibazii.ir/

تبعیض جنسیتیمهاجرتبی مسئولیتیدختردوست
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید