فکر کنین اگه تو یه کوچه خلوت یه عده ارازل و اوباش گیرتون بندازن و خفتتون کنن چه عکس العملی دارین؟ آیا داد و فریاد میزنین؟ آیا با صدای بلند کمک میخایین؟ فرض کنین اون کوچه بن بسته و راه فرار نیست که فرار کنین.
سؤال دوم
چرا وقتی تو تاکسی نشستین و راننده بقیه پولتونو برمیگردونه و شما متوجه میشین که پوله درب و داغونه و دوس ندارین اون پولو داشته باشین، از راننده درخواست نمیکنین که پولو عوض کنه و بهترشو بهتون بده؟
سؤال سوم
چرا وقتی میخایین یه مهمونی برین دقیقاً همون لباسیو که دوس دارین نمی پوشین؟ دقیقاً همون اندازه دلخواه خودتون؟ همون رنگ دلخواه خودتون؟ همونی که ارزون خریدین. چرا وقتی دارین لباس میپوشین به نظر تک تک افراد مهمونی فکر میکنین جز خودتون؟
سؤال چهارم
چرا تو یه جمعی که همه تقریباً نظرشون در مورد یه مساله شبیه به همه، و دیدگاه ما مقداری تفاوت داره، نظرمونو مطرح نمیکنیم و میگیم ولش کن. حالا اونقدا هم مهم نیست. یا حالا فعلاً وقت هست بعداً میگم.
سؤال پنجم
چرا وقتی تو یه جمعی آهنگ دلخواه مارو پخش میکنن و ما میخایم باهاش بخونیم، همون آهنگی که از حفظیم و همیشه تو تنهایی هامون زمزمش میکنیم، اینکارو نمیکنیم و سریع با خودمون میگیم ولش کن. حالا اگه یه امشب نخونم دنیا زیر و رو که نمیشه. شاید سوتی بدم. ولش کن بقیه نگام میکنن.
سؤال ششم
چرا وقتی میخایم تو کلاس درس یه سوالی که به نظر بقیه شاید پیش پا افتاده به حساب بیاد رو نمیپرسیم؟ میگیم: ولش کن. اگه بچهها بخندن خیلی ضایع میشم. اگه استاد یه جوری نگام کنه اعصابم خورد میشه. اصن خودم میرم تو اینترنت سرچ میکنم. یا از یکی از بچههای نزدیک و مطمئن میپرسم که بقیه نفهمن، من این مساله به این راحتی رو بلد نیستم.
سؤال هفتم
چرا وقتی توی صف نانوایی عجله داریم و بچمون از مدرسه تعطیل شده و کلی کار سرمون خراب شده از بقیه افرادی که تو صف ایستادن خواهش نمیکنیم که نوبتشونو استثنا به ما بدن و این مساله رو باهاشون مطرح نمیکنیم؟ چرا به خودمون فشار میاریم و مثله آدمای آروم رفتار میکنیم؟
سؤال هشتم
چرا وقتی توی اتوبوس بدنمون بهمون داره اخطار میده که وقت تخلیه مایعات یا جامداته، اینقد به خودمون فشار میاریم که به حد مرگ برسیم و دیگه به حد ترکیدن و سکته برسیم تا از راننده خواهش کنیم که نگهداره یا اینکه ما نیاز به سرویس بهداشتی داریم؟
سؤال نهم
چرا وقتی میدونیم ورزش برامون خوبه و باعث میشه بدنمون روون کار کنه و راحت تنفس کنیم و هضم و جذب و دفعمون بهتر بشه و خوابمون بهتر بشه و فکرمون بهتر کار کنه و شاداب تر باشیم و بیشتر زنده بمونیم، انجامش نمیدیم؟ حتی یه پیاده روی ساده نمیریم؟ با دوستمون استخر نمیریم؟ باشگاه ثبت نام نمیکنیم؟
سؤال دهم
چرا وقتی میدونیم اگه یه مدتی وقت بزاریم واسه یه درسی یا مهارتی یا هنری، و تمرین و مداومت داشته باشیم برای تمام عمر دیگه میتونیم راحت زندگی کنیم، چرا اینکارو نمیکنیم؟
اگه میدونیم شادی خوبه چرا شاد نیستیم؟
اگه میدونیم ثروت خوبه چرا ثروتمند نیستیم؟
اگه میدونیم دوستای خوب یکی از نعمتهای زندگی هستن چرا نداریمشون؟
اگه میدونیم سیگار و قلیون بده واسه سلامتیمون چرا میکشیم؟
اگه میدونیم شکر نعمت نعمتت افزون کند کفر نعمت از کفت بیرون کند، چرا سپاسگزاری واقعی نمکنیم؟
اگه میدونیم کمربند ایمنی واسه ایمنی ماست چرا با اراده خودمون بدون ترس از دیگران، نمیبندیمش؟
چرا؟ چرا؟ چرا؟
و میلیونها چرای دیگه که هممون از بچگی تا الان هزار بار از خودمون پرسیدیم و هر دفعه به جوابی نرسیدیم. واقعاً چرا؟ دلیل اینکه خیلی چیزا خوندیم، شنیدیم و دیدیم ولی بهشون عمل نمیکنیم؟
ما خودمون رو دوست نداریم.!!!!!!!!!
مگه شما نمیدونی ورزش واست خوبه، پس بسم الله. چیه؟ چرا نمیری ورزش؟ میدونم کار داری. بله سرت شلوغه!!!
مگه نمیدونی که برای ثروتمند شدن باید شکرگذار چیزهایی که داری باشی تا بهت بیشتر بدن؟ پس چرا شب تا صبح داری در مورد بهره بانکی و رانت خواری و وضعیت رکود بازار و فلان و فلان شکایت میکنی؟
اگه خودم رو دوست داشتم همین فردا میرفتم به تمام جاهایی که با مهارتم میتونم کسب درآمد کنم و خودمو و تواناییهامو با افتخار معرفی میکردم. میگفتم من اینم. من میتونم فلان کمک رو به مجموعه شما بکنم. چرا نمیرم؟ مگه نمیخام برای موفق شدن و ثروتمند شدنم یه قدم بردارم؟ هرچند که این راه اصلی و اساسیش نباشه. اما همین قدم کوچیکم بر نمیدارم. میگم ولش کن!!!! اگه بگن مهارت شما در حد کافی نیست چی؟ اگه سابقه قبلی بلندبالا بخوان چی؟ اگه معرفه کلفت بخوان چی؟ آقا تو رفتی که داری این حرفا رو میزنی؟
بله ما خودمونو دوست نداریم. اصن بدتر ما اندکی برای این وجودمون ارزش قائل نیستیم که هیچ، شب و روز داریم با روغن سوخته سربالایی گاز میدیم!!!!
تا حالا چندبار واسه موفقیت هات جشن گرفتی؟! تا حالا چند بار توی آینه از صمیم قلب به چهرهات نگاه کردی و از ته دل از خودت تشکر کردی؟! تا حالا چندبار خودتو بوسیدی؟! تا حالا چند بار به خودت بستنی یا گل دادی؟! تاحالا چند بار با خودت تو کافی شاپ قرار گذاشتی و خودتو مهمون به بهترین منوی اونجا کردی؟! تا حالا چند بار به خودت گفتی: آفرین عشقم، تو یه دونه ای!!! تو عزیز دل منی. تو عزیز دل خدایی.
خداوکیلی چند بار؟!! اصن گفتی یا نه بجاش خودمونو سرزنش کردیم!! گفتیم که چقد بی عرضه ای!! بدبخت بیچاره همه از کولت میرن بالا!! یه ذره شخصیت داشته باش. تو نمیتونی. تو ترسویی. تو ضعیفی. تو خجالتی هستی. تو بدشانسی.
یه سؤال مهم:
تا حالا از آدم موفقی شنیدین که با خودش بد باشه و به جایی رسیده باشه؟!
آیا کریستین رونالدو از خودش بدش میومد که از یه خانواده ضعیف پرتقالی و با یه پدر نا امید، به ثروتمندترین و مشهورترین بازیکن فوتبال جهان تبدیل شد.
آیا انیشتین از خودش بدش میومد که مشهورترین فرد علمی جهان شد و موثرترین نظریههای علم فیزیک را پایه گذاری کرد.
آیا پیامبر اسلام از خودش بدش میومد که هزاران نفر به جمعش پیوست و به آیینش علاقه نشون دادن و از یه جوون معمولی به بلندترین جایگاهها رسید.
آیا دکتر حسابی از خودش بدش میومد که این همه خدمت به ایران عزیزمون کرد؟
آیا بیل گیتس از خودش بدش میومد که ثروتمندترین فرد جهانه؟!!!
مگا جز اینه که اینا با تمام وجود به توانایی هاشون اعتقاد داشتن. و وقتی صحبت هاشون رو گوش میدیم و زندگیشون رو مطالعه میکنیم، میفهمیم به وضوح مهمترین خصیصشون این بوده که کار خودشون رو قبول داشتن و سرشار از اعتماد بنفس بودن. سرشار از حس ایمان به شدن کارهاشون!! به عملی شدن خواستهها و ایده هاشون.
پس ما چی میگیم؟!!
پس یه جای کار می لنگه!! احتمالاً هم اون تو خود ما باید باشه. وگرنه جهان که واسه همه آدما یه شکله. یه جوره. چرا یکی باید اینقد موفق باشه و من نباشم؟!! چرا من وقتی شب میخام سرمو رو بالش بزارم دلم آروم نیست؟ چرا پیش به آدم ثروتمندتر از خودم احساس حقارت میکنم؟!! چرا خودمو بزرگترین نمیبینم؟!! مگه خدا تو من نیست؟ مگه خدا تو ما نیست؟!!
چرا محمد علی کلی همیشه قبل از همهی مسابقاتش با اعتماد بنفس کامل میگفت:”من بزرگترینم”؟!!!!!
چون خودشو با تمام وجود دوست داشت. با همون پوست سیاهش. اینا خودشو دوس دارن از ته قلب. و این کار میکنه. این راز بزرگ تونستنه. این راز بزرگ شدنهاست.!!!!
***پس دلیل اول ما خودمون رو به اندازهی کافی دوس نداریم و اعتقاد نداریم که میتونیم به دانسته هامون عمل کنیم یا حتی امتحانشون کنیم.
دلیل دوم که ما به دانسته هامون عمل نمیکنیم؟
“ترس”
ما میترسیم. از چی؟! از نشدن. از قضاوت اطرافیان. حالا فامیلم چی میگن؟؟ حالا مردم چی میگن؟؟ حالا دوستام چی میگن؟؟ حالا خانوادم چی میگه؟؟ حالا چی در مورد من فکر میکنن.
و من معتقدم که اگه هرچی مورد اول، یعنی عزت نفس تو ما بیشتر باشه، مورد دوم یهنی ترس کمتره. یعنی مورد دوم نبود مورد اوله و یه جوری بررسی عدم مورد اول با تیتر متفاوتیه!!!
چرا میترسیم؟
چرا واهمه داریم که اگه به راننده تاکسی بگیم:” آقا ببخشید ممکنه خواهش کنم این پولو برام عوض کنید؟”، جواب رد بده؟!!!!
چرا تو کلاس درس میترسیم که سوالی رو که ممکنه آخر ترم مردودمون کنه و اصلاً بلد نیستیم رو بپرسیم؟!!
چرا میترسیم که ……….؟؟؟
چون باور نداریم که میشه. چون این فکر لعنتی همیشه تو مغزمون بوده که ببین، تو که نمیتونی!!! تو که شرایطشو نداری!! تو که از بچگی خجالتی بودی!! تو که از زمانی که چشم باز کردی، نون واسه خوردن نداشتینو و فقیر بودین!! تو که همیشه ریاضیت ضعیف بوده!!! تو که همیشه تو سری خور بودی!! تو که همیشه بدشانس بودی!! تو که همیشه ضعیف بودی!!! تو که همیشه تنبل بودی!! تو که همیشه چاق بودی!!! تو که همیشه لاغر بودی!!!
تو که …تو که……تو که……!!!!!
کی بهمون گفته ما باید بدبخت باشیم و نتونیم موفق بشیم؟!! خدا که سعادت هممون رو از عزل خواسته. خب. خودمون هم که قبل از اینکه به این دنیا بیاییم میخاستیم لذت و موفقیت رو تجربه کنیم!! این وسط کیه که مدام شب و روز داره تو این سر ما وراجی میکنه که تو نمیتونی، تو نمیتونی، تو نمیتونی؟!!
چرا باور کردیم که نمیشه؟ دوستای عزیز من، علی عزیزم، چرا باور کردیم که سخته؟!! مگه همین ما نبودیم که تو بچگی بدون ترس از هیچ چیز داغ یا برنده یا خطرناک به سمتش میرفتیم و فقط صرفاً میخاستیم جهان جدید پیرامونمون رو تجربه کنیم؟ و لذت ببریم!! چه اتفاقی واسه اون کودک خوشحاله بازیگوشه موفق افتاده؟!! ما در طول این سالها که بزرگتر میشدیم و رشد میکردیم، قرار شد به حرف کیا گوش کنیم؟!!
قرار گذاشتیم که از تجربه کیا استفاده کنیم؟!! موفقها؟؟ یا ناموفقها؟ خوشبختها یا بدبختها؟ سربلندها یا سرخوردهها؟ چرا باور نداریم که میشه؟
پس من علی ابراهیمی کهریزسنگی (ملقب به علی استادی که داستانش رو بعدا براتون میگم)،
با توجه به متن بالا!!! و شواهدی که آوردم،
فکر میکنم که بزرگترین دلیل این که ما به دانسته هامون عمل نمیکنیم اینه،
خودمون رو دوست نداریم
و
میترسیم.
خدایا ازت میخام که بهم کمک کنی، به گفتههای خودم، که همچون آینه ای بود در بازتاب پرتو انوار الهی تو، عمل کنم.
از شما ممنونم که این نوشته را خوندید و خوشحال میشم که این نوشته را با دوستانتان در تلگرام به اشتراک بذارید و امیدوارم که انتشار این نوشته کمک کنه تا بیشتر به دانستههامون عمل کنیم و دنیا را جای بهتری برای زندگی کردن بکنیم.