zoha
خواندن ۳ دقیقه·۴ روز پیش

از تکرار تا انتخاب: سفر به دلبستگی امن


تقدیم به خودم،
که دیگر نمی‌خواهم فقط زنده بمانم،
بلکه می‌خواهم زندگی کنم، آگاه، سالم و آرام.

گاهی باید سال‌ها زندگی کرد، افتاد، دوباره برخاست، و در نهایت به نقطه‌ای رسید که بگویی: «کافی‌ست.» این یادداشت، حاصل همان نقطه است. جایی که دیگر تلاش برای دیده‌شدن، پذیرفته‌شدن یا تحمل بی‌احترامی به نام محبت، تمام شد. جایی که آموختم عشق، نه درد است، نه اثبات. بلکه احترام، حضور، و آرامش است.

۱. وقتی "نه" گفتن یعنی نجات خودم

در بازه‌ای کوتاه، وارد رابطه‌ای شدم که ابتدا به ظاهر پر از توجه، همدلی و علاقه بود. اما خیلی زود فهمیدم آنچه از بیرون شبیه عشق به‌نظر می‌رسد، می‌تواند چیزی جز تکرار همان الگوهای ناسالم گذشته نباشد: توجه‌های نمایشی، کنترل پنهان، وابسته‌سازی عاطفی و نیاز به تأیید مداوم. من اما این‌بار، در همان ابتدا رد فلگ‌ها را دیدم و تصمیم گرفتم کنار بکشم. این تصمیم برای من آغاز بازسازی بود.

"آگاهی، درد دارد. اما دردش دردِ رشد است، نه تکرار."
گَبور مَته

۲. قطع اتصال با الگوهای آشنا اما ناسالم

من مدتی طولانی در چرخه‌ی جذب شدن به افرادی افتاده بودم که شاید در ظاهر مهربان و خواستنی بودند، اما زیر این نقاب، نیاز به برتری‌جویی، رقابت پنهان، یا بی‌ثباتی عاطفی پنهان شده بود. از جایی به بعد، فهمیدم این جذب شدن‌ها نه حاصل عشق، بلکه تکرار یک زخم قدیمی‌ست. زخمی از جایی که در گذشته یاد گرفتم برای دریافت عشق، باید بجنگم.

"تا زمانی که ناخودآگاه، آگاه نشود، زندگی ما را هدایت خواهد کرد و ما آن را سرنوشت می‌نامیم." — کارل گوستاو یونگ

۳. کسانی که تایید می‌خواهند، نه همراهی

آموختم کسانی که در آغاز ارتباط، مدام به دنبال تایید تو هستند، اغلب در مراحل بعدی رابطه، برای اثبات برتری خود تلاش می‌کنند. این روابط آرام‌آرام به رقابت، کنترل و خستگی روانی منجر می‌شود. در مسیر شفای خود، حالا این الگو را سریع‌تر تشخیص می‌دهم و با آگاهی عقب می‌کشم.

"عشق واقعی، شما را آرام می‌کند، نه مضطرب." — دکتر جولی گاتمن

۴. پایان دوستی‌های یک‌طرفه

در یک سال گذشته، بسیاری از دوستی‌هایم با افراد کنترل‌گر، تحقیرکننده یا خودمحور را پایان دادم. این تصمیم آسان نبود. بعضی از این آدم‌ها سال‌ها در کنارم بودند، اما حضورشان یادآور تلاش برای تایید گرفتن بود، نه امنیت و آرامش.

"مرزگذاری یعنی شجاعتِ دوست داشتنِ خود، حتی اگر دیگری ناراحت شود." — برنه براون

۵. بازآموزی عشق، با خودم شروع شد

شفای من از آن‌جا شروع شد که تصمیم گرفتم رابطه‌ی خودم با خودم را سالم‌تر کنم. هر بار که بجای خودسرزنشی، به خودم گفتنم: «تو هنوز در حال یاد گرفتن عشق سالم هستی»؛ هر بار که نه گفتن را تمرین کردم؛ هر بار که با آدم امن‌تری ارتباط گرفتم—من در حال ساختن نسخه‌ای ایمن‌تر از خویشتن بودم.

"برای رشد، باید اجازه دهی آنچه تو را فرسوده نگاه داشته، برود—even if it hurts." — اروین یالوم

۶. من، در مسیر دلبستگی ایمن

دیگر به دنبال عشق قهرمانانه نیستم. من در جست‌وجوی آدم‌هایی هستم که کنارشان بتوانم خودم باشم، بدون مسابقه، بدون نقش بازی کردن.

من کسی هستم که:

  • عشق را به سکوت ترجیح می‌دهد، اما اگر عشق، بی‌احترامی باشد، سکوت را انتخاب می‌کند.
  • به آدمی اعتماد می‌کند که حضورش آرام است، نه نمایشی.
  • می‌داند چه وقت باید برود، حتی اگر هنوز قلبش بلرزد.

و این مسیر، نه ساده است و نه همیشه روشن. اما من آن را آگاهانه انتخاب کرده‌ام.

"من نجات پیدا نکردم. من خودم را نجات دادم."

📘 پایان یادداشت؟
نه. فقط آغاز فصل بعدی…

فراری از توییتر|پناهنده به ویرگول|روزمره هام رو اینجا مینویسم چون کمتر خونده میشن و ادمایی که نمیخوام بخوننم اینجا نیستن|یک همیشه سرگردان دنبال ثبات| در جستحوی خود کاملش و حاوی باگ هایی فراوان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید