اصطلاح رئالیسم جادویی برای نخستین بار در سال ۱۹۲۵ توسط منتقد هنری و نقاش آلمانی، فرانتس روه، زمانی که قصد داشت تا نوعی از دسته بندی هنری ایجاد کند که از حدود سفت و سخت واقع گرایی فاصله داشته باشد، به کار گرفته شد.
اولین جرقه های ادبیات رئالیسم جادویی در دهه ۱۹۲۰و۱۹۳۰ در غرب و با آثار نویسندگانی مثل کافکا، در چارچوب نهضتی موسوم به «عینیت نو» زده شد.البته این جنبش بیشتر به مسائل فلسفی می پرداخت و اصلا از نظر محبوبیت با دوران شکوفایی بعد از خود قابل قیاس نبود!
پس از گذشت حدود یک یا دو دهه از آن، نویسندگان اغلب اهل آمریکای لاتین و کشورهای حوزه کارائیب همچون خوان رولفو، نویسنده مکزیکی(خالق رمان پدرو پارامو) که به بیانی از پایه گذاران این سبک نوشتاری شناخته می شود، با تلفیق نظریه های اولیه فرانتس روه پیرامون رئالیسم جادویی با مفاهیم فراواقع گرایی و افسانه های بومی سبب ترویج و پیشرفت ادبیات رئالیسم جادویی در جهان و در بین عاشقان داستان و رمان شدند.
اما نقطه اوج این سبک را بایستی دهه ۶۰و۷۰ میلادی بدانیم، آن هم زمانی که جوامع سنتی و عقب مانده کشورهای مستعمره شرقی و لاتینی در تعامل با طوفان مدرنیسم دچار ناهمگونی و ناسازگاری اساسی شده بودند و تهاجم فرهنگ غربی و شرقی و ایدئولوژی های نو، فریبنده و به ظاهر قشنگ حاصل از رویکرد جنگ سرد آن ها را روانه سردرگمی و برزخ وجودی کرده بود، نویسندگان نوگرا و وفادار این مناطق، خلا موجود را حس کردند و برآن شدند که در جهت احیای هویت ملی و بومی و مقابله با دخالت قدرت های خارجی، صدای خود را در قالب شاهکارهایی به سبک رئالیسم جادویی به گوش جهانیان برسانند.
نویسندگانی همچون کارلوس فوئنتس، میگل آنخل استوریاس، آلخو کارپانتیه، بورخس و مشهورترین آن ها گابریل گارسیا مارکز از این جمله بودند که با به کارگیری رئالیسم جادویی توانستند دیدگاهی غیر استعماری و غیرغربی را از جایگاه پسا استعماری و رعیتی و در تلاقی با گفتمان حاکم مطرح کنند.
ویژگی رئالیسم جادویی
پسامدرنیست ها واقعیت عینی را تنها واقعیت موجود نمی دانند زیرا آنها مرزهای میان واقعیت و خیال را کشف کرده اند و آن ها را جدایی ناپذیر می دانند. یافتن مرزهای میان واقعیت و وهم و در حقیقت کشف غیرعقلانی و پوچی شباهت تمام با رئالیسم جادویی دارد. در رئالیسم جادویی، نویسنده موقعیتی به ظاهر واقع گرایانه ایجاد می کند، سپس شخصیت یا رویدادی را در آن می گنجاند که در آن فرم واقعیت دگرگون می شود و ساختار سنتی که بر پایه درک رایج از روابط علّی و معلولی و زمان و مکان است، متحول می شود.
برخلاف رمان های فانتزی، نویسنده به صورت آگاهانه، اطلاعاتی درباره عناصر عجیب و غریب و ماورایی داستان به مخاطب نمی دهد تا رویدادهای جادویی را به عنوان اتفاقاتی معمولی به تصویر بکشد.
با ذکر مختصری که از تاریخچه، ویژگی و طلایه داران رئالیسم جادویی به میان آمد، باید این نکته حائز اهمیت نیز گفته شود که پس از این اتفاقات و شهرت این سبک، نویسندگان بی شماری با الگوبرداری از بزرگان سبک رئالیسم جادویی به این ژانر رو آوردند ولی به موفقیت چندانی دست نیافتند!
غیرمتعارف بودن برخی اتفاقات در متن داستان و جهش های غافلگیرکننده و غیرمنطقی موجود در رئالیسم جادویی، هرچند دست نویسنده را در ایجاد هیجان و اشتیاق برای مخاطب و استمرار اثر باز می گذارد و گاها از بن بست های موجود در سایر سبک های نوشتاری که پیش روی نویسندگان است،نجات داده و متمایز می سازد اما همین موضوع می تواند هم چون شمشیر دولبه عمل کند و در صورتی که نویسنده مهارت لازم در به کارگیری مناسب، به جا و هدفمند آن نداشته باشد، گیرایی و جدیتی که داستان برای انتقال هدف نوشتار احتیاج دارد، از بین خواهد رفت و اثر نویسنده تبدیل به کالایی مبتذل و تهی خواهد شد که صرفا جنبه سرگرم کننده دارد و چیزی برای ارائه دربرابر نکته سنجی های منتقدین آزاداندیش و اهالی خرد نخواهد داشت.
گابیتو؛خالق صدسال سحرآمیز با ترکیب حافظه و قلم
گابریل گارسیا مارکز؛ نویسنده، روزنامه نگار، ناشر و فعال سیاسی کلمبیائی و خالق رمان تحسین شده «صدسال تنهایی» در۶ مارس۱۹۲۷ در آرکاتاکای کلمبیا به دنیا آمد. نام مارکز با رئالیسم جادویی پیوند و بستگی جدایی ناپذیری دارد و هریک به وسیله دیگری در ذهن خواننده و مخاطب تداعی می شوند. اگرچه مارکز شاهکارهای بی نظیری در این سبک آفریده است ولی آثار او محدود به این شیوه نوشتاری نمی شود!
عشق سال های وبا، صدسال تنهایی و عشق و سایر اهریمنان آثاری هستند که مارکز به سبک رئالیسم جادویی به رشته تحریر درآورده است ولی ساعت شوم، پاییز پدرسالار و ژنرال درهزار توی خود و... از جمله آثاری هستند که در چارچوب واقع گرایی جادویی نمی گنجند.
مارکز از کودکی در فضایی سرشار از نقل داستان های خرافی و افسانه ای بومی و روایت فاجعه های انسانی و رویدادهای تلخ و ناگوار سیاسی کشور و زادگاهش توسط مادربزرگ، پدربزرگ و اطرافیانش، بزرگ شد و تربیت یافت.
بعدها به واسطه مدرسه و دانشگاه با مکاتب سیاسی مثل لیبرالیسم و سوسیالیسم و احزاب سیاسی مختلف آشنا شد.چند سال بعد با پیوستن به برخی روزنامه های آن زمان و سرگرم شدن به خبرنگاری و روزنامه نگاری، بیش از پیش قریحه ذاتی ادبی اش با آرمان های سیاسی و ریزبینی های ژورنالیستی آمیخته شد و پایه های موفقیت ادبی اش را تحکیم کرد.
رمان توفان برگ، اولین رمان مارکز بود که زیاد مورد قبول ناشرین قرار نگرفت و پس از سال ها در انتظار چاپ بودن بالاخره در ۱۹۵۵ منتشر شد.
مگر می شود در آمریکای لاتین زندگی کنی و در بطن جامعه ای پر از بزهکاری های وحشیانه هم چون قاچاق، تجاوز و اختلاف طبقاتی و با تاریخچه ای مملو از سرکوب و خشونت سیاسی کلمبیا باشی و نویسنده فعال و متعهدی باشی و کاری به کار سیاست نداشته باشی؟!!!
بله،گابیتو هم از این قاعده مستثنی نبود....
مارکز، با اندیشه های چپ گرایانه و لحن اعتراضی اش بارها مخالفت های اساسی و نقدهای جدی را نسبت به اقدامات و برنامه های حکومت کلمبیا از خود بروز می داد که این رویه جسورانه در طول زندگی و آثارش کاملا مشهود است.
در سال ۱۹۸۱، سه رویداد مهم برای مارکز رخ داد. رویداد اول، دریافت جایزه لژیون دونور، رویداد دوم، انتشار رمان گزارش یک مرگ و رویداد سوم، پناهنده شدن مارکز به سفارت مکزیک در بوگوتاست، زیرا ارتش کلمبیا او را متهم کرده بود که در توطئه چریک ها بر حکومت نقش داشته است و در پی دستگیری او بودند.
در دهه هشتاد و نود، پس از آن که حکومت کلمبیا اعلام کرد که او می تواند در کشورش ساکن باشد،عازم کلمبیا شد، با این حال، او همچنان نقشی فعال در سیاست و سازمان دهی ایفا کرد. از جمله این که در آن سال ها، بنیاد سینمای آمریکای لاتین را در هاوانا پایه گذاری کرد و با همه تهدید های که از سوی مخالفانش متوجه او بود به سکونت در زادگاهش ادامه داد.
او در سال ۱۹۸۲ برای رمان صدسال تنهایی، نوبل ادبیات را برد. بنیاد نوبل در بیانیه خود او را شعبده باز کلام و بصیرت توصیف کرد.
مارکز پس از یک عمر نوشتن و فعالیت اجتماعی و سیاسی در ۱۷ آوریل ۲۰۱۴ پس از تحمل سال ها بیماری در مکزیکو سیتی درگذشت.